هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


8Jun2025

کسی را تصور کنید که با شنا بیگانه است اما وسط اقیانوسی، دریایی، حتی استخری گیر کرده است. هر چقدر دست و پا میزند، داد می‌کشد، دستش به جایی بند نیست.
هر ثانیه نفس کم می‌آورد، هر چقدر تقلا می‌کند بیشتر فرو می‌رود. تا چشم کار می‌کند هیچ‌کس نیست. 
این منم! وسط دریای مشکلات این زندگی که تمامی ندارد. هربار امیدی یافتم سراب بود و هربار تقلایی کردم بیش از پیش فرو رفتم.
این منم! ترسان و گریزان از امیدهای نو.
 این منم که نه امیدم را در یأس یافتم و نه در امیدواری. منی خسته که گویا زندگی با او سر سازش و مدارا ندارد.
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan