هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


بادبادک‌باز

بادبادک‌باز، کتابی جالب با ماجراهای جذاب و البته غم‌انگیز‌ !

بعد از مدت‌ها دوباره اتفاق افتاد که کتابی را بخوانم و شب در میان شهرِ کتاب قدم بزنم، آن‌شب روحم تمامِ وقتش را در خیابان‌های کابل گذراند،در خیابان وزیر اکبر‌خان و کنار سپیدار قد بلند حاشیه‌ی خیابان‌، کنار لباس‌های رنگی رنگی زنانه و چپن بلند مردانه و دامن‌های حاشیه‌دوزی شده‌‌ی زنان افغان‌، با پس زمینه‌ی صدای احمد ظاهر، کنارِ مسجدِ روی جلد کتاب و بعد... مخروبه‌های کابل ... تانکر گازوئیل... نفس‌های خفه شده... تقلا برای ذره‌ای هوا... نور و باز مخروبه‌های کابل!


موقع خواندن کتاب و جشن زمستانی افغانستان چقدر دلم می‌خواست بادبادک هوا کنم، به این طرف و آن‌طرف بدوم و جیغ بکشم و بخندم و حتی به دست‌های بریده‌ام با خرده‌های شیشه اهمیتی ندهم، دلم از جنس دلخوشی‌های کوچک امیر خواست و رفیقی به مهربانی حسن!


و حسن، موقع خواندن سرگذشت حسن بارها ورق‌های کتاب را در دستانم مچاله کردم و هربار پشیمان شدم، از اینکه امانت‌دار بدی باشم هیچ خوشم نمی آید وگرنه بدم نمی‌آمد برگه‌هایی را ببرم و مچاله کنم یا حتی به آتش بکشم تا خشم نشسته در قلبم را کمی آرام کند، چقدر مظومیت حسن درد داشت، چقدر مظلومیت آن هزاره‌ی مهربان درد داشت؛ تف به دنیایی،شاید هم طویله‌ای، که گورستان آرزوهاست...

خلاصه که بادبادک‌بازِ خالد حسینی با تمام‌‌ پستی و بلندی‌هایش، با تمام غم‌ها و شادی‌هایش، با امیر و حسن و سهرابش جذاب است و دل‌چسب، در عصرهای پاییزی بخوانید و لذت ببرید :)

+ تو پست‌های بعدی بازم معرفی کتاب هست :)

پنجشنبه ۱۲ مهر ۹۷ , ۰۹:۱۵ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
من اون قدر غصه‌م گرفت که کتاب رو یه مدتی نصفه ول کرده بودم!
آخ آخ منم خیلی با بعضی قسمت‌هاش درد کشیدم!
پنجشنبه ۱۲ مهر ۹۷ , ۱۰:۰۸ مصطفی فتاحی اردکانی
یکی از کتاب هایی هست که راحت جلو میره و همزاد پنداری با شخصیت هاش راحته.

همین‌طوره ، و البته همین هم‌ذات پنداری گاهی خیلی دردناک میشه برای آدم.
خیلی کتاب خوبیه واقعا :)
موافقم :)
با این معرفی
هر وقت مقدور بشه
 می خونمش
حتما بخونید، کتاب خیلی خوبی بود :)
از خالد حسینی کتابِ "وکوهستان طنین انداز شد" رو دارم ولی هنوز فرصت نکردم بخونم... ممنون بخاطر معرفی..
من فقط ازش همین کتاب رو خوندم و راضی بودم، کلا به ادبیات افغانستان علاقه‌مند شدم :)
خواهش میکنم :)
جزو کتاب های جذابه برام ولی وقتی جلسه ی نقدش رو رفتم و یه سری چیزها درباره ی نویسنده شنیدم یکم حالم گرفته شد، تصمیم گرفتم جلسات نقد کتاب هایی که دوست دارم نرم :)
اول کتاب یه توضیح مختصر در مورد نویسنده نوشته ولی چیز بدی نخوندم، به هر حال خودِ کتاب دوست‌داشتنی بود :)
همیشه که بد نمیگن گاهی میری بیشتر علاقه‌مند و راضی میشی :)
فیلمش رو هم ببینید اگر تونستید. فیلم خوش ساختیه.
عه مگه فیلمش هم ساخته شده؟ می‌بینمش :)
فیلمش دیدم، واقعاً زجر آور بود و خیلی خوب هم ساخته شد.
من اصلا نمی‌دونستم که فیلمش هم ساخته شده، تازه کتابش رو تموم کردم :)
من نه کتابش رو خوندم نهفیلمش رو دیدم
ممنون که معرفی کردین
پس بخونش، کتاب قشنگیه :)
خواهش میکنم عزیزم :)
میدونی من تا قبل از خوندن این کتاب تنها شناختم از افغانستان چیزایی بود که توی اخبار شنیده بودم و با خوندن این کتاب کلی چیز فهمیدم راجع به این کشور و مردمش چون حین خوندن هی واسم سوال پیش میومد هی میرفتم مطالعه جانبی میکردم خیلی بهم چسبید و داستانش هم خیلی دوست داشتم ۰ 
فیلمش هم دیدم و واسم جالب بود تصورات ذهنیم خیلی جاها شبیه فیلم بود چون خود نویسنده ناظر ساخت فیلم بوده ولی خب به اندازه ی خوندن کتابش بهم نچسبید۰ 
منم کلا با این کتاب به ادبیات افغانستان علاقه‌مند شدم ،مطالعه‌ی جانبی و سرچ و اینا رو موقع خوندن دزیره خیلی انجام دادم، همش راجع‌به فرانسه و مکان‌ها و ... سرچ کردم :)
من اصلا نمی‌دونستم که فیلمش هم ساخته شده.
پنجشنبه ۱۲ مهر ۹۷ , ۱۸:۳۹ قاسم صفایی نژاد
خیلی خوبه. بادبادک باز کتابی بود که منو به خوندن رمان علاقه‌مند کرد
کلا این مدت‌ چندتا کتاب خوندم که تقریبا از بیشترشون راضی بودم، بادبادک‌باز هم یکیش بود :)
سلام ..
منم این کتاب رو خوندم...
یه دنیای قشنگی رو برای ادم ترسیم میکنه که یهو مثل یه بمب تمامش به فنا میره...
میشه واقعا تصویر زشته جنگ رو بااین کتاب دید راستی فیلمش روهم ساختند
سلام
دقیقا، یه دفعه احساس خفگی به آدم دست میده انگار.
همینطوره و چهره‌ی زشت افراط! 
اره دوستان گفتن فیلمش هم هست :)
این کتاب را میشه از کجا تهیه کرد؟
از کتابفروشی‌ها یا کتابخونه‌های عمومی شهرتون :)
عالیه
:)
اگر میخواین با همین سیستمتون درآمد اینترنتی داشته باشین پست اول وبلاگم رو بخونین عزیز
سلام
خیلی متشکرم،ولی علاقه‌ای به این‌کار ندارم :)
يكشنبه ۲۲ مهر ۹۷ , ۰۸:۵۸ محمدبوژمهرانی
عالی بود
سه شنبه ۱ آبان ۹۷ , ۲۱:۱۱ ... به دنبال حقیقت ...
سلام
گفتم بهتون که قرار گذاشتیم با یه پسر پاکستانی این کتاب رو بخونیم و هر هفته با هم تجربیاتمون از کتاب رو به اشتراک بذاریم؟
 البته به زبان اصلی ش!
سلام
یادم نیست ولی فکر کنم گفتید، شاید هم نگفتید،ولی به هر حال کار جالبیه:)
۳_۰ از من جلویید، اخه من زبانم هم افتضاحه، اینو به اون استعداد کوری که گفتم اضافه کنید :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan