دوشنبه ۶ اسفند ۹۷
اسمش که میاد تو ذهن هر کس یه چیزی نقش میبنده، یکی خندههاش،یکی چشماش، یکی صداش و ...
تو ذهن من اما دستهاش! دستهایی که خشک و زبر شدن، دستهایی که میکشه روی پارچه و میگه "ببین چطوری شدن؟ گیر میکنه به پارچه"؛ اما با همین دستها گوشههای بهشت خدا رو میگیره و میاره رو زمین، با همین دستها نوازشم میکنه، از اون نوازشهایی که نه مشابه تقلبی چینی داره و نه اصلِ کرهای و آلمانی، فابریک فابریکش مالِ خودشه! همون دستهایی که فقط کابوس نبودنش کافیه تا ریشتر به ریشتر زلزله بیاد و تمام آبادی رو روی سرمون خراب کنه؛ همون دستهایی که موهام رو گیس میکنه، که وقتی سر به سرش میذارم باهاش پشت کمرم میزنه و میخنده! همون دستهایی که فقط از خدا میخوام همیشه باشه،همیشهی همیشه!
پن۱: همیشه که نباید از چشمها گفت، هر چند حکایت چشمهاش صدتا مثنوی میطلبه، اما ایندفعه قصهی دستاشه، والله که دستهاش یه دنیاست!
پن۲: سال ۹۲ مادرم عمل داشت و چند هفته خونه نبود، منو نمیبردن دیدنش و تلفنی هم نمیتونستم باهاش حرف بزنم چون گریه برای مادرم خوب نبود!
شما تعریف جهنم رو کجا خوندید؟!
من اون روزی که منتظر بودم مادرم از اتاق عمل بیاد بیرون وسطش زندگی کردم ...
پن۳: خدا سایهی مادرهامون رو همیشه روی سرمون نگهداره و مادرهایی که بینمون نیستن رو بیامرزه و رحمت کنه!
پن۴: میلاد حضرت فاطمه (سلامالله علیها) و روزِ زن و روزِ مادر به همهی خانمها و مادرها خصوصا بیانیها مبارک :)
پن۵: یاری شما دوستان رو در زمینهی کادوی روز مادر میطلبیم، چندتا ایده بدید ۶ تا جوون دعاتون میکنن :)
نکته : لطفا از هرگونه ایده در مورد طلا بپرهیزید :)))