هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


زمستون

[ آی ] زمستون خدا سرده ، دمش گرم :)

+ هوا عالیه ، سردِ سرد، تو حیاط یه چرخ بزنی لرز بر می‌داری ، و خب کیه که ندونه من عاشق زمستون و همین سرماهای قشنگشم؟ :)
++ یه عالمه چراغ روشن دارم که دارم سعی می‌کنم‌ کم‌کم بخونمشون :)
خب دیگه شما چه خبر ؟ :)
+++ غمگینم، مثل دختری که فردا داره میره و وقتی برمی‌گرده دیگه زمستون شهرش تموم شده!

چقد زود تعطیل کنید این هفته رو نرید😅

والا ما میخواستیم تعطیل کنیم هم‌کلاسی‌های گرامی همکاری نمیکنن :(

خودتم دختر زمستونی :)

تو برا هدفت میری و دست پُر برمیگردی.

اره ^_^
ان‌شاءالله عزیزم :**
چهارشنبه ۱۶ بهمن ۹۸ , ۱۳:۱۰ سیّد محمّد جعاوله

دلتون شاد

متشکرم، همچنین :)
پنجشنبه ۱۷ بهمن ۹۸ , ۱۲:۵۵ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

اون جایی که میری بازم زمستونه:-)

اره اینجا هم خوبه :))

آره این هوا جون میده برای تو

تو همون حیاط هم بشین یه ماگ لبالب از چای دستت بگیر که بیشتر کیفش روببری^_^

اینجا هم گرفتن دوروز برف سنگین دعام اینه حداقل کارم تعطیل شه:-P

 

دقیقا ^_^
وای گفتی ، اگه شیرقهوه باشه که هنوز بهتره :))
بالاخره شد یا نه؟ :)
من دلم برف میخواد ولی همه‌ی اطراف میاد الا اینجا :دی

آررره از سه شنبه تعطیلی همه جا

نزدیک یک متر برف اومد عه جدی؟ اونجا برف نمیاد؟ 

البته بعد دو روز که برق نداشتیم وقتی برق اومد زلزله اومد:[

چه خوب :)
نه یه بار اینجا برف اومد اونم زیاد نبود.
دو روز؟ ولی خب توی زمستون بد هم نیست ، اخبار نمی‌بینم زلزله‌ شدید بود؟ کسی که آسیب ندیده خدایی ناکرده؟

چقدر حس این عکس خوبه :))

هووم :)

از زمستون متنفرم!

بنده هم از تابستون!
دوشنبه ۲۸ بهمن ۹۸ , ۱۰:۴۱ آموزش فروشندگی طلا و جواهر

زمستان امسال خاطراتش چندان خوب نبود

برای همه همین بود ...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan