پنجشنبه ۶ شهریور ۹۹
سر سفره نشسته بودیم و صحبت یکی از آشناها شد، گفت:
_اون جایی باشه که سرباز دور و برش نباشه بهتره!
[مادرم]_ چطور؟
_ اذیت میکنه، دمار از روزگار سرباز در میاره!
_شوخی یا جدی؟
[من]_ مگه شوخی و جدیش فرقی هم داره؟ منم از بچهها شنیدم که سربازها رو خیلی اذیت میکنه.
_مثلا شوخی میکنه، ولی پدر سرباز رو در میاره، کسی نیست زیر دستش که دادش رو نداشته باشه.
بحث کامل کشیده شد به سربازی و هشتگ از سربازی بگو
_ اونایی که با سیکل یا دیپلم و این چیزها اومدن معمولا خیلی عقدهای بازی در میارن اما تحصیل کردهها، اونهایی که معمولا مدارک بالا دارن خیلی بهترن و باشعورتر رفتار میکنن، کمتر عقدهای توشون پیدا میشه.
شروع کرد به گفتن خاطرات سربازیاش، کمتر پیش میآید از سختیهایش بگوید، از آن شبی که کشیک بود و سرمای زمستان زده بود به استخوانش، از آن روزی که رفیقش خودکشی کرد، از آن روزی که تیر اسلحه در رفته بود و سینهی رفیقش را شکافته بود، از آن روزی که توی دادگاه علیه چند نفر شهادت داده بود و ماجراها و خطرهای بعدش، از کشیکهای نصف شب بالای برجک و سیاهی وحشتناک پادگان؛ از اینها کمتر میگوید، بیشتر اما از خاطرات خندهدارش میگوید، حالا هم بند کرده بود به سهراب، پسرِ شر هم خدمتیاش که همشهریمان بود، میخندید و میگفت "ایقه به هادی گفته بیدن چندتا از بچههای بوشهر تو پادگانن و یکیش سهرابه و سهراب همشهریته و ای چیزها، که همش دنبال ای بی که سهراب ببینه، وقتی دیدش شوکه وایی، سیاه عین قیر، لباسهای چرک، پوتین باز، دکمههای پیرهن باز، سهراب هم تا دیده بودش به همه گفته بی ای همشهریمه کسی حق نداره نزدیکش بشه، یه روز هم با هم گشتن بعدش هادی فهمید همش دنبال شر و دعوایه گفت عامو هر کس میخواد مونه بزنه بزنه، فقط سهراب مانه ول کنه!"، همه میخندیدند و او ادامه میداد، یکهو زد زیر خنده، گفت:
_ یه روزی هم با یکی از بچهها جر کرده بی، ما اومدیم و میونهشون گرفتیم که اقا جر نکنید و زشته و بیخیال، چند دقیقه بعد سهراب اومد، نشست رو تخت مو، مو و او رفیقمون هم نشسته بودیم رو تخت روبرویی، سهراب سیش گفت مو شرمندهام و اعصابم خراب بی اشتباه کردم، حالا اسمت چنه؟، بندهی خدا هم سر سنگین گفت افشین، یه دفعه سهراب پرید گفت "عه! مانم یه خری داریم اسمش افشینه"، باز رفیقمون جری شد گفت "بیا! تو نگاش کن چی میگه، بعد میگی دعوا نکنید" مونم نتونستم خومه نگه دارم و زدُم زیر خنده، ناراحت سیلوم کرد[ نگاهم کرد] گفت تو چته؟ گفتُم "آخه راس ایگه، اسم خرشون افشینه!".