پنجشنبه ۱۱ شهریور ۰۰
نمیدانم برای بار چندم پلیاش کردهام، برای بار چندم وقتی به «نبودی و نشنیدی دلم به گریه نشسته ...» که رسیدهام از ته دلم همراهش زمزمه کردهام، اما گمانم هیچ کدام از ابیاتش بهتر از این نمیتواند وصف من باشد، قرابت عجیبی را در واژه واژهاش حس میکنم، قرابتی که قلبم را هزار تکه میکند، هزار زخم را در جانم زنده میکند، شعله میکشد در چشمهایم و گلوله گلوله اشک از عمق دلم بیرون میکشد :
« چگونه این همه غم را به هر طرف بکشانم؟
نه پای رفتن از اینجا نه طاقتی که بمانم ...»