هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


رمضان هم تمام شد

اقا نیامدی رمضان هم تمام شد

گفتم شبی کنار تو افطار میکنم...


دلامون تنگه اقاجون برگرد...


کافه ابری

هرچه آیینه به توصیف تو جان کند نشد 
آه، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد


گفتم از قصه عشقت گرهى باز کنم
به پریشانى گیسوى تو سوگند نشد


خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند 
تا فراموش شود یاد تو هرچند نشد


من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمى که لبش باز به لبخند نشد


دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند
بلکه چون برده مرا هم بفروشند نشد



حلالت باشد

ای که از کوچه ی معشوقه ی ما میگذری...
قسمت ما نشد این عشق...حلالت باشد!


۱ ۲
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan