شنبه ۲ مرداد ۹۵
این روزها دلم برای راهیان نور خیلی تنگ شده.
شب کنکور حالم خیلی بد بود اصرار داشتم که باید برم شهدای گمنام چون مهمون داشتیم و مادر تنها بود موندم و کمکش کردم ، تا شام خوردیم و جمع کردیم 12 شب بود...برادرم طبق قولی که داده بود ساعت 1 شب منو رسوند شهدای گمنام تا ساعت 2 نشسته بودم و درد و دل میکردم.
یه ارامشی پیدا کردم که فردا با یه حال خیلی بهتری رفتم سر جلسه.نتیجه برام مهم نبود فقط ارامش برام مهم بود که شهدا بهم دادن.
4 سال پیش به یاد یه نفر یه پلاک از هویزه برای خودم گرفتم و از اون سال هر جا رفتم باهام بود.تا حالا چندین بار به تابوت و کفن شهدا و ضریح امام رضا و تمام مناطق زیارتی که رفتم متبرکش کردم.همیشه سر همه ی جلسه ها هر گاه استرس داشتم تو دستم فشارش میدادم به حس خوبی بهم میداد. اما 2 ماه پیش زنجیرش شکست و دیگه گردنم ننداختم تا روز کنکور که صبح بعد نماز رفتم یه زنجیر دیگه براش پیدا کردم و انداختم گردنم سر جلسه ی کنکور انقدر تو دستم فشارش دادم که داشت دستم رو زخم میکرد اما احساس میکردم تمام اونهایی که دوسشون دارم کنارمن.
خلاصه کنکور که تموم شد و برگشتم دیگه نرفتم شهدای گمنام تا دیشب که نیم ساعت مونده به اذان رفتم و یه نیم ساعت هم بعد اذان برگشتم.
حس خیلی خوبی بود هوا خیییلی گرم بود ولی انگار احساسش نمی کردم انگار اونجا که باشی مثل اونها محکم میشی.
پ ن 1: حال این روزهام وحشتناک بده و بغض این روزها زیادی اذیت میکنه...خیلی نیازمند دعام اگه یادتون موند برام دعا کنید.
پ ن 2: دلم برای طلاییه تنگ شده عجیب هوای غروب طلاییه رو کردم کاش طی الارض برای همه بود تا همین الان اون ته ته های سه راهی شهادت رو به حسینیه ی طلاییه می نشستم و تمام دردهام رو واسه اونی که همیشه اونجا بیشتر از همه جا حسش میکنم میگفتم.هر سال تمام درهای سال رو جمع میکنم و اونجا عقده ی دلم رو خالی میکنم اما امسال احساس میکنم ظرفیتم پر شده و تا عید بعدی نمی کشه.این روزها عجیب به هواش محتاجم.
پ ن 3 : روی پلاکم نوشته : در خاطرم شد زنده یاد فاطمیون .... یاد شلمچه یاد فکه یاد مجنون.
شب کنکور حالم خیلی بد بود اصرار داشتم که باید برم شهدای گمنام چون مهمون داشتیم و مادر تنها بود موندم و کمکش کردم ، تا شام خوردیم و جمع کردیم 12 شب بود...برادرم طبق قولی که داده بود ساعت 1 شب منو رسوند شهدای گمنام تا ساعت 2 نشسته بودم و درد و دل میکردم.
یه ارامشی پیدا کردم که فردا با یه حال خیلی بهتری رفتم سر جلسه.نتیجه برام مهم نبود فقط ارامش برام مهم بود که شهدا بهم دادن.
4 سال پیش به یاد یه نفر یه پلاک از هویزه برای خودم گرفتم و از اون سال هر جا رفتم باهام بود.تا حالا چندین بار به تابوت و کفن شهدا و ضریح امام رضا و تمام مناطق زیارتی که رفتم متبرکش کردم.همیشه سر همه ی جلسه ها هر گاه استرس داشتم تو دستم فشارش میدادم به حس خوبی بهم میداد. اما 2 ماه پیش زنجیرش شکست و دیگه گردنم ننداختم تا روز کنکور که صبح بعد نماز رفتم یه زنجیر دیگه براش پیدا کردم و انداختم گردنم سر جلسه ی کنکور انقدر تو دستم فشارش دادم که داشت دستم رو زخم میکرد اما احساس میکردم تمام اونهایی که دوسشون دارم کنارمن.
خلاصه کنکور که تموم شد و برگشتم دیگه نرفتم شهدای گمنام تا دیشب که نیم ساعت مونده به اذان رفتم و یه نیم ساعت هم بعد اذان برگشتم.
حس خیلی خوبی بود هوا خیییلی گرم بود ولی انگار احساسش نمی کردم انگار اونجا که باشی مثل اونها محکم میشی.
پ ن 1: حال این روزهام وحشتناک بده و بغض این روزها زیادی اذیت میکنه...خیلی نیازمند دعام اگه یادتون موند برام دعا کنید.
پ ن 2: دلم برای طلاییه تنگ شده عجیب هوای غروب طلاییه رو کردم کاش طی الارض برای همه بود تا همین الان اون ته ته های سه راهی شهادت رو به حسینیه ی طلاییه می نشستم و تمام دردهام رو واسه اونی که همیشه اونجا بیشتر از همه جا حسش میکنم میگفتم.هر سال تمام درهای سال رو جمع میکنم و اونجا عقده ی دلم رو خالی میکنم اما امسال احساس میکنم ظرفیتم پر شده و تا عید بعدی نمی کشه.این روزها عجیب به هواش محتاجم.
پ ن 3 : روی پلاکم نوشته : در خاطرم شد زنده یاد فاطمیون .... یاد شلمچه یاد فکه یاد مجنون.