هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


دست نوشته

سهراب گفته بودی روزی
چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید
زیر باران باید رفت
...
زیر باران رفتم
چشمها را شستم
اما ...
به همین قطره ی باران سوگند
به جز از نفرت و این فصل خزان
به جز از بارش یک ابر گران
و به جز رنگ ریا
دیگری هیچ ندیدم
اما ...
مردمک باز به دنبال سخن می گردد
لیک ؛ شاید
زیر آن قطره ی باران که نوشتی بیتت
پاک شد مصرع پایان سخن
شاید این گونه نوشتی آن روز:
جور دیگر باید دید
رنگ پایان باید دید

(دلنوشته ی یک روز بارانی سال 92)

هعی :(((
...
ممنون از حضورتون
زیبا بود ولی غمناک :(
ممنونم...
ممنون از حضورتون
بسیارزیباوغمناک بود
ممنون... دل نویسنده اش هم گرفته بود...
ممنون از حضورتون
سلام
خودتون گفتین
بسیار زیبا و دلنشین ،احسنت
سلام
بله
ممنونم
ممنون از حضورتون

آفرین قشنگ بود...:)

ولی یه جورایی دلم گرفت...:(

ممنونم
دلم خودمم گرفته بود اون روز
ممنون از حضورتون
زیبا دلم گرفت
نظر لطفتونه...دلم خودمم گرفته بود.
ممنون از حضورتون
یک سینه حرف هست ولی....
نقطه چین بس است...!
هی...
واقعا همین طوره
ممنون از حضورتون
:)
این که همه میگن زیباست پس حتما زیباست دگ
دلیل نخوندنم هم اینه ک کلا به شعر علاقه زیادی ندارم
:)
پس زیباست
:)

ولی هر کس نظری داره
باید بگم خیلی ضرر میکنید.شعر خیلی خوب و اروم کننده است.
 شعر جزء بزرگترین علایق زندگی منه.
ممنونم بابت صداقتتون :)
تشکر از حضورتون
دل منم گرفته
به امید ظهور آقامون
خدا حال دل همه رو خوب کنه
ان شاا...
ممنون از حضورتون
اگه خودت نوشته باشى که محشره
عالیه عالى
موفق باشید
بله خودم نوشتم 7 صبح یه روز بارونی
ممنونم نظر لطفته
ممنون از حضورت
بسیار عالی
اما رنگ آغاز باشد ابیات زندگیتان
ممنونم
ان شاا... ، ممنون از دعای خیرتون
تشکر از حضورتون
++
++ :)
ممنون از حضورتون
گفت که با بال و پری
من پر و بالت ندهم
در طلب بال و پرش
بی پر و پرکنده شدم

گفت که سر مست نهی
رو که از این دست نهی
رفتم و سرمست شدم
و از طرب آکنده شدم

شاید منظورش این باشد
جور دیگر باید دید عالم را نه احوال آدم را
شعر خیلی زیبا بود...تشکر
نمی دونم شاید منظوش چیزی باشه که شما میگید...
ممنون از حضورتون

آری 

تا شقایق هست، زندگی باید کرد 

در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح 

و چنان بی تابم، که دلم می خواهد 

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه 

دورها آوایی است، که مرا می خواند... 

 

خدا قوت...

خیلی شعر زیبایست
ممنون از حضور و نظر زیباتون
شاید هم باید اینجوری گفت :

شاید آن روز که سهراب نوشت :

 تا شقایق هست زندگی باید کرد

 خبری از دل پر درد گل یاس نداشت...


باید اینجور نوشت :

هر گلی هم باشد چه شقایق چه گل پیچک و یاس
زندگی اجباریست...!

بله زندگی اجباریست .... اما گاهی این اجبار خوبه و گاهی شدیدا نفس گیر
ممنون از حضور و نظر زیباتون
وبلاگ هرکی میخونی زده تو کار غم و غصه و ...
بازم جوک بذار

دیگه همیشه که شاد نیستیم گاهی هم غمگینیم.اینجا هم متناسب با حال نویسنده است.
بله حتما دوباره جوک میزارم.:)
ممنون از حضورتون
هی روزگار...
هعی...
ممنون از حضورتون
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییی بود چه حس و حال عجیبی
مممممممنونم.
تشکر از حضورتون
سلام

بسیار زیبا بود

خداقوت

موفق و مانا و پایدار باشید
سلام
ممنونم
بازم ممنونم:)
تشکر از حضورتون
واقعا متشکرم از حضورتون
حضور شما دلگرمی ماست
موفق باشید
سپاس
خواهش میکنم وظیفه است
تشکر از حضورتون
زیبا
ممنونم
تشکر از حضورتون
:(
:(
ممنون از حضورتون
واقعا عالی بود
به قول حضرت اقا احسنت احسنت:)
کلی به دلم نشست.
قلمت مستدام.
ممنون عزیزم
:)
خدا رو شکر
ممنونم
تشکر از حضورت عزیزم
بسیار زیبا و عالی و ..........................
تشکر 
ممنون از حضورتون
حیلی هم زیبا عزیزجان
ممنون 
تشکر از حضورتون
عالیه حس شما و همچنین قلم شما
ممنونم نظر لطفتونه
تشکر از حضورتون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan