هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


بی بی

با چشمای پر از اشک میگفت : 

 "اون موقع ها (1340-1330) برنج توی روستا مثل الان فراوون نبود , بیشتر مواقعی که مهمون می اومد می پختیم.

رجب ولی عاشق برنج بود؛ همیشه میگفت :" کاشکی مریض بشم برام برنج درست کنی" می خندیدم و می گفتم : خدا نکنه.

میگذشت و دوباره مریض میشد ؛ هیچی نمی خورد منم براش برنج درست میکردم بلکه چیزی بخوره اما عین همیشه فقط چند قاشق میخورد و کنار میکشید... وقتی خوب میشد دوباره میگفتکاشکی مریض بشم ...

حالا هرگاه برنج میخورم یاد اون روزها می افتم... برنج هست؛ اما... دیگه رجبی نیست... ."

پ ن : برشی ازکودکی های بی بی ( مادربزرگ مادریم) که مادر به روایت بی بی تعریف کرد؛رجب , دایی مادر(برادر بی بی) بود.


سه شنبه ۴ آبان ۹۵ , ۲۱:۰۴ باب اسنفنجی بلاگفانی
جالبه.
خدا بیامرزه دایی مادرتون رو.
ممنونم , ولی اون موقع که بی بی تعریف میکرد دایی زنده بود اما بنا به دلایلی از بی بی سالها دور بود:(
تشکر از حضورتون
سه شنبه ۴ آبان ۹۵ , ۲۱:۰۴ مهندس مکانیک خودرو
چه جمله دردآوررررررری بود...........

ایشاالله قدرپدرومادرامونوبدنیممممممم
بله همین طوره...
ان شاا...
ممنون از حضورتون
خدا رحمتشون کنه
ان شاا...
ممنون از حضورتون
چه سادگی های زیبایی
خداوند رفتگان همه رو بیامرزه
بله زیبا بوده اما سخت...
ان شاا...
ممنون از حضورتون
چیزی که توی همین چند خط منو جذب کرد، ارتباط خواهر برادری بود که خیلی خوب بوده قدیم. به هر صورت متن قشنگی بود.
بله ولی همین خواهر و برادر حدود 30 سال از هم دور بودن:(
لطف دارید
ممنون از حضورتون
راست میگه. برنج زیاد نبود. توی روستاها شاید سالی یکی دو بار درست میکردن. اونم توی عید بوده...
ولی میگفتن بوش تا هفت خونه اونورتر میرفته.
قدیم یعنی اصالت...شاید گمشده نسل امروز همین اصالت باشه

اون موقع بوی غذا ها هم با حالا فرق داشت.
نمی دونم...شاید
ممنون از حضورتون
فراوونی سیری میاره.. سیری از همه چی!

روحشون شاد باشه
هعی...
ممنون
تشکر از حضورتون
خدا رحمتشون کنه
کاش همین امروز قدر داشته هامون رو بدونیم که بعدا حسرتش رو نخوریم...
ممنون
کاش...اگه کاش ها نبود دنیا بهشت بود
تشکر از حضورتون
خدا رحمت کنه همه اسیران خاک رو
یاد مادر بزرگم افتادم
ان شاا...
خدا رحمتشون کنه ؛ اگه زنده هم هستن که خدا حفظشون کنه
ممنون از حضورتون
چقدر کم داریم حرف‌های قدیمی را
واقعا !همین طوره
ممنون از حضورتون
سلام

رحمت خدا بر شما با این پست های زیبا

اجرتون با خدا

ممنون ....مانا باشید
سلام
تشکر
همچنین :)
ممنون از حضورتون
اره راس میگین
مامان بزرگ منم همیشه همینو میگفت
خدا بیامرزدشون
خدا مادربزرگ شما رو حفظ کنه.مادر بزرگ منم زنده است :)
ممنون از حضورتون
چهارشنبه ۵ آبان ۹۵ , ۱۴:۱۳ منتظر اتفاقات خوب
نمیدونم چرا ولی حسش آشنا بود..
حس خواهرانه برادرانه است...خواهر و برادر داشته باشید حسش رو درک میکنید.
ممنون از حضورتون
بسیار عالی
یاعلی
تشکر 
ممنون از حضورتون
سلام
تشکر از مطلبتون
عکس خیلی محبت مادربزرگ ها رو خوب نشونه می ده
خدا رحمت کنه همه رفتگان رو
سلام
خواهش میکنم:)
بله همین طوره:)
امین:) البته مادربزرگم زنده هستن:)
ممنون از حضورتون
مادربزرگم میگفت، بوی میوه های جالیزی مثل هندونه و خربزه، از توی زمینا تا توی خونه ها میومده. فرض کنین از 5 کیلومتر فاصله بوش میومده!
میگفت یه میوه فروش دورگرد بود که با الاغ میوه براشون میاورد، یعنی میوه هایی که خودشون نداشتن، میگفتن از سر جاده اصلی که پایین میومد، بوی میوه هاش میومده!
یه قرآن داریم خیلی قدیمیه، وقتی بازش میکنی، بوی قدیما رو میده، یه آرامش خیلی عظیمی توی بوییدنش به آدم دست میده ...
خیلی دلم واسه قدیما تنگ شده...

خواهر منم همیشه هر گاه هندونه میخریم میگه هندونه های قدیمی بوی خیلی خوبی داشتن اینا حتی مزه هم ندارن چه برسه به بو.
مادر منم از بچگی هاش تو روستا تعریف میکنه که میوه و چیزهای دیگه رو دوره گرد براشون می اورده.البته هنوز هم بیشتر اقلام مورد نیاز بی بی (روستا هستن) رو همون فروشنده های دوره گرد میبرن.با این تفاوت که رنگ و بوی گذشته رو نداره.
ما یه قران داریم خیلی قدیمیه منتهی جرعت نمی کنیم خیلی بازش کنیم اخه برگه هاش ریز ریز میشه:)
فکر نمی کنم خیلی سنتون به قدیما قد بده احتمالا از قاعده ی ندیده عاشق شدن استفاده میکنید:))) طبق همین قاعده دل منم تنگ شده:)
ممنون از حضور و نظر زیباتون
هیهات..
که نه آن روز ها و نه خاطرات تکرار نخواهند 
شد ..بسیار دلنشین بود این خاطره ..
گذشته ها میگذره و فقط خاطره هاش میمونه...خاطره هایی که در هر صورت ناراحتت میکنه ؛ چه شیرین باشن و چه تلخ.
لطف دارید
تشکر از حضورتون
هیهات..
که نه آن روز ها و نه خاطرات تکرار نخواهند 
شد ..بسیار دلنشین بود این خاطره ..
خدا رحمتشون کنه... 
نذر صلوات کنید :)
اللهم صل علی محمد و آل محمد 
:)
ممنون
نذر صلوات برای چی؟اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم :)
ممنون از حضورت
خدا رحمت کنه ایشون رو. و حفظ کنه بی بی خانم رو.
خاطره دل انگیزی بود.

ممنونم...ان شاا...
لطف دارید
تشکر از حضورتون
خیلى قشنگ بود
موفق باشید
ممنون
تشکر از حضورتون
بعله :)
از همون قاعده استفاده میکنم ولی واقعا قدیما بهتر بود. حتی اگه منظورم دوران بچگی خودم باشه ...
سنم دیگه به اون قدیمایی که میگفتم قد نمیده :)
من ربع قرن بیشتر سن ندارم
قدیما هم مشکلات خودش رو داشت؛اواز دهل شنیدن از دور خوش است :)
:)
یاد خواهرم افتادم اونم تولد امسالش هی میگفت ربع قرن از عمرم گذشته :)))
زنده باشید
ممنون از حضورتون
سلام
چه عکس زیبایی بود قربان محبتت مادر دلم برات تنگ شده
سلام 
ممنونم .
تشکر از حضورتون
بر منکرش لعنت
اون موقع مشکلات خیلی بدتر بود
ولی لااقل درستی بود، پاکی بود، اصالت بود، نجابت بود، مردانگی بود، وفا بود
الان دیگه خیلی کمتر شده ...
اینا آدمو از بین میبرن. اون موقع مشکلاتی که بود مال کمبود امکانات بود نه درون و باطن مردم...

تولدشون مبارک :))
خب ربع قرنه دیگه :)))
به هر حال هر دوره ای مشکلات خودش رو داره.خیلی از مشکلات بیرونی درون رو تا لبه ی نابودی میبره.
ولی خب قبول دارم صفات درست اون زمان بیشتر بود ؛چون درجه ی خلوصشون بیشتر بود.
ممنون:)
بله ربع قرنه به قول خودش ربع قرن حضور پر ثمر :)))
ممنون از حضورت
چقدر رنگی بوده زندگیهای قدیم. . . 
سختی های خودش رو هم داشته ولی محبت ها انگار جنسش فرق میکرده.
ممنون از حضورتون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan