هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


رها شو , نفس بکش...

شیر همیشه یک نماد بود؛ حیوان مغروری که از قدرت و هیبتش افسانه ها و شعرها سروده اند.

اما خوب تماشا کن...سالهاست بازیچه ی دست انسان است و در کنج قفس زندانی...

 کلاغ با همه ی زشت و شوم بودنش؛ نه عاشق و شیفته ای دارد و نه نگران و دلواپسی ؛ نه قهرمان داستانی خیالیست و نه مشتاقانی برای تماشا دارد ... اما همیشه سبک بال و آزاد ، رها از ترس قفس در دنیای پرواز است.

آدمی گاه شیر است؛ نماد و الگو...هر ثانیه نگران و ترسان از اشتباه؛ اسیری در کنج قفس توجه و شاید بازیچه ی تقلید افکار کورکورانه از عقابانی زندانی...

و گاه کلاغیست از نگاه دیگران زشت و بی جاذبه ، فارغ از قضاوت ها و نگاه های سرزنش گرانه ، همیشه رها ... پرواز میکند به بلندای افکار تاریخ ؛ بدون ترس از خطا بال می گشاید در آسمان ، هر لحظه بی باکانه تجربه میکند و می آموزد, گاهی فرو می ریزد و خشت خشت درونش را محکم تر بنا میکند...بی هراس از شکارچیانی همیشه در کمین...

گاهی کلاغ باش ؛ نترس از زشت دیده شدن ، از ظهور حقیقت درونت... زنجیر پوسیده ی ترس هایت را پاره کن؛ بی باکانه بال افکارت را باز کن, پرواز کن , اوج بگیر و رها شو...

کلاغ... پَر

ترس بدبختی ها رو به وجود میاره!
باید بری وسطش تنها راه خلاصی همینه.
تشکر از حضورتون
چشم رها میشیم:)
همیشه اینقدر حرف گوش کنید یا این مورد استثناست؟:)))
ممنون از حضورتون
اوج بگیر و رها شو...
ما خرس ها وضعیتِ فیزیولوژیکیمون اجازه ی این حرکتو نمیده ولی :))))
خرس سخنگو که پیدا شده خرس بالدار نیست؟:)))
ممنون از حضورتون
چه متن زیبایی......
متشکر
لطف دارید 
تشکر از حضورتون
خوشا رهایی...
بلی...:)
ممنون از حضورتون
 خیلی زیبا بود ..
 ولی بنظر من بهترین رهایی رها شدن 
 از نفس اماره و شهوت های دنیایی 
مانند شهوت قدرت .. پول.. زر و سیم 
و امثال این هاست. 
وقتی نگاه و توجه دیگران مهم نباشه؛وقتی تو قفس پوسیده ی افکارمون اسیر نباشیم به همه ی این رهایی ها میرسیم به نظرم...وقتی با فکرت به خدا برسی ازاد میشی.
تشکر از حضورتون
من عاشقم - عاشق کلاغ ^_^
جدی؟:))
تا حالا کسی ندیده بودم عاشق کلاغ باشه:)
ممنون از حضورتون
دوشنبه ۲ اسفند ۹۵ , ۱۵:۴۵ قاسم صفایی نژاد
جالب بود، ممنون
خواهش میکنم.:)
تشکر از حضورتون
غار غارمان گرفت:)
:)))
ممنون از حضورتون
نمیدونم دقت کردید یا نه ، چقدر باهوشن این کلاغا ، چقدر دوست داشتنی هستن
اصلا نمیشه یه پیاده روی پاییزی رو بدون صدای کلاغ تصور کرد :)
اتفاقا خیلی دوست داشتنی نیست برای خیلی ها هم اصلا جالب نیست‌.ولی به نظر من هم پرنده ی جالبیه:)
بله چندبار تجربه ی صدای کلاغ رو موقع پیاده روی دارم:))
ممنون از حضورتون
منم در مورد کلاغ ها همیشه حس خوبی داشتم!
جایی که من زندگی میکنم هر روز هزاران کلاغ سر صبح نزدیک ساعت شش همه میرن به سمت بیرون شهر و باز دم غروب همون مسیر رو بر می گردن! از وقتی بچه بودم گاهی می رفتم رو پشت بوم خونه روی زمین دراز می کشیدم و رفتنشون رو نگاه می کردم، خیلی حس عجیبیه وقتی روی زمین دراز می کشی و به آسمون خیره میشی اگر روی ارتفاع باشی و ساختمونی بلند تر از تو نباشه احساس می کنی تو توی آسمونی و داری سقوط میکنی روی کلاغ ها! با خودم می گفتم الان دارن کجا می رن؟ دارن از اون بالا چی می بینن، هزاران کلاغ! آسمون سیاه می شد! خیلی صحنه عجیبی بود، انگار همه به یک قرار دعوت شده بودن! وقتی آخرین کلاغ ها می رفتن و تک و توک تو آسمون کلاغی دیده میشد و صدای غار غار گله کم کم محو میشد، همیشه غمگین می شدم، با خودم می گفتم نمیشه یه جوری منم باهاشون برم؟!
منم گاهی رفتن دسته ی کلاغ ها رو دیدم؛و این که اصلا صدای قشنگی نداره:))
اما جالبه و گاهی حتی در نظرت همین پرنده ی سیاه هم قشنگه:)
ممنون از حضورتون
چقدر قشنگ بود این پست... ممنون بابتش... :-)
خودتون نوشتین؟



لطف دارید ... خواهش میکنم.
بلی:)
ممنون از حضورتون
قار قار قار 
ماشالا صداتون از کلاغ های عادی بهتره:))))
ممنون از حضورتون
+
:)
ممنون از حضورتون
يكشنبه ۱۵ اسفند ۹۵ , ۰۸:۲۰ علی احمدی-اشعار بلاگ قدیم(محذوف)-شعرا بلاگ جدید
سلام آبجی
خواستم این دم آخری که دیگه نت نمیگیرم تا مهر ماه هویت کلاغی خودمو رو کنم. :))))
در این این مطلبتون و مطلب بعدی با اسم من کلاغم اومدم کامنت گذاشتم و دیگر هیچ:)
ان شاء الله سال خوبی داشته باشید و برای ما هم دعا بفرمایید.
دیگه با اسم کلاغ نمیام وعرضم به حضورتون که از همه هم وبلاگی ها خداحافظی کردم.
نوروز را هم پیشاپیش تبریک میگم و به خاطر برنامه ریزی درسی برای کنکور به ندرت میام.
خدانگهدار

کلاغ هم اسم زیباییه ها:))
سالی عالی و خوب رو براتون ارزو میکنم:)
خدا برنامه ریزی به ما هم عنایت کنه:))
تشکر از حصورتون
نوروز شما هم پیش پیش مبارک
مدتیه دیگه از کلاغ بودن نمیترسم
من همون کلاغی هستم که مطمئنم لااقل چند نفر منو میخوان
یکیش خانواده و یکیش خودم و بهتر از همه خدا
دیگه نیازی به جلب توجه و رضایت کسی ندارم
همین که خدا بدونه و ببینه برام کافیه

یا حق
کم کم باید یه کمپین راه بنذازیم من کلاغ هستم:)))
چه کسی بهتر از همین هایی که گفتین.:)
ممنونم از حضورتون
باید رها شویم :))
قشنگ بود.ممنونم.
بلی:)
قشنگ دیدی 
ممنون از حضورت
نوشتت فوق العاده بود یعنى فوق العاده هااا
ممنونم لطف دارید:)
تشکر از حضورت
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan