هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


حیوان چیست؟کیست؟

امروز برخلاف همیشه موقع برگشتن از کتابخانه تنها بودم؛ تصمیم داشتم سری به مزار شهدای گمنام بزنم اما خواهرم تماس گرفت و قرار شد از مسیری دیگر تعدادی برگه را از دوستش بگیرم و با خود ببرم.
در حال عبور از کنار خیابان بودم که کبوتری توجهم را جلب کرد؛ گوشه ای از خیابان به پشت افتاده بود و نمی توانست پرواز کند، دلم سوخت، بلندش کردم و به گوشه ای از پیاده رو رفتم. سینه اش کمی قرمز بود فکر کردم شاید تیر خورده است و به همین خاطر نمی تواند پرواز کند اما خوب که دقیق شدم متوجه شدم به هر کدام از بالهایش یک سنجاق وصل است که ۳؛۴ تا از پرهایش را به هم وصل کرده است.
کبوتر بیچاره حسابی ترسیده بود،با ناراحتی سنجاق ها را باز کردم و کبوتر را روی تابلوی بزرگ و کهنه ی کنار پیاده رو گذاشتم.تا چند دقیقه نمی توانست تعادل خود را حفظ کند و هر بار که بلندش می کردم به پشت می افتاد؛تا اینکه بالاخره کمی بر خودش مسلط شد.
چند دانه ی برنج از قابلمه ی غذای ناهارم که همراهم بود بیرون اوردم و گوشه ای ریختم؛ پرنده ی بیچاره همچنان می لرزید که بالاخره رهایش کردم و به خانه برگشتم؛ اما تمام مسیر در ذهنم تکرار میشد : "پرنده حیوان است یا صاحب این سنجاق ها؟؟

پ ن: عید مبعث مبارک:)

آدم نبوده قطعا کسی که اینکار رو کرده... بیچاره :(
چی بگم والا:(
کبوتر بیچاره تو تمام مدتی که داشتم نگاش میکردم داشت میلرزید:(
ممنون ازحضورت
عیدت مبارک...
وااایی واقعا سوال بجایی تو ذهنت جولان میداده، یعنی چی آخه؟؟
آفرین به توووو.

عید تو هم مبارک:)
بیچاره گناه داشت:(
ممنون:)
تشکر از حضورت
قطعا صاحب سنجاق ها!
:(
ممنون از حضورت
واقعا بعضى ها شعور ندارن 
عید شما هم مبارک
بله واقعا
ممنونم:)
تشکر از حضورتون
وااااای چطور دلشون میاد؟
 حتی تصورش هم دردناکه که با یه موجود زنده که زورش به کسی نمیرسه همچین رفتاری بشه 
لفظ حیوان برای همچین موجوداتی کمه /: اینا جزء «بل هم اضل» هستن...
دل بعضی ها از سنگه:(
اره واقعا حیوان کمه:(
ممنون از حضورتون
ان شاالله بالهای پروازتون باز باشه
ممنونم:) ان شاا...
خیلی وقته نبودید ها؟ پر پروازتون بلند:)
تشکر از حضورتون
حالا حساب کنید اونایی ک با آدما این رفتارو دارن و خونشون رو تو شیشه میکنن.. چه موجوداتی میتونن باشن!


+عید شما هم مبارک بوده باشه ایشالا! :))
حالا شاید بگیم ادمها یه ازار و اذیتی دارن ولی کبوتر اخه چه اذیتی میکنه؟
+تولد داداشم بود و الهی شکر عید خوبی بود:)
ممنون از حضورتون
آخی..
پرنده ی بیچاره.. :(

متاسفانه خیلی ها واقعا از آدمیت بویی نبردند.. من اصن یه پرنده تو قفس میبینم ناراحت میشم.. خوبه مارو بگیرن بزارن تو قفس.. :(

و آفرین به شما بخاطر این کار بسیار خوبتون.. تو کتاب سلام بر ابراهیم (شهید هادی) هم خونده بودم که کمک کردن به حیوانات خیلی ثواب داره.. مثلا یه سگی یا گربه ای رو تو محل میدونیم که ممکنه گرسنه بمونه.. یا میبینیم یه پرنده ای با ماشین تصادف کرده.. شهید بابایی اگر اشتباه نکنم همچین مسئله ای براشون رخ داده بود.. گنجشک رو دفن کرده بودن و براش فاتحه خونده بودن..

خدا یار و یاور زندگیتون باشه :)
ما همین الان هم تو قفس خودمون اسیریم و خبر نداریم:(
بازم خدا رو شکر یه کاریمون شبیه شهدا شد:)
ممنونم همچنین یاور دنیای شما:)
ممنون از حضورتون
:(
:(
ممنون از حضورتون
پنجشنبه ۷ ارديبهشت ۹۶ , ۱۶:۳۰ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
چجوری میتونند همچین کاری بکنند!!!
نمیدونم والا:(
ممنون از حضورت
اصلا کار درستی نیست... این جور آدم ها رو باید گرفت و دست و پاهاشون رو سنجاق کرد و انداخت بین جمع!
+وضعیتتون رو تو اونجا درک میکنم حس و حالی که تو کبوتر ها هست تو پرنده های دیگه نیست...
اینم راهیه :)
اره واقعا انقدر مظلومن ادم دلش نمیاد رهاشون کنه:(
ممنون از حضورتون
سلام
خیلی آشغال و پست هستند این موجوداتی که از سنگند اما راه میرن چطور ممکن همچین کاری از یه آدم سر بزنه !!!!
پیشنهاد میکنم پست خدانشناس وبلاگ منو بخونید که تو محبوب ترین مطالب هست تا بیشتر با این موجودات آشغال آشناشید
اول فکر کردم با من هستید میگید اشغال ها:))
کلا موجودات عجبیبی هستن.
بله حتما:)
ممنون از حضورتون
O    O
واقعا چیز دیگه ای برای گفتن ندارم 
سلام 
وقت عالی متعالی :)
:(
سلام
وقت شما نیز متعالی:)
ممنون از حضورت
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan