چهارشنبه ۱۰ خرداد ۹۶
ماه عسل دیروز شاید یک داستان عادی و معمولی بود که بارها همه شنیده ایم اما باز هم جالب بود .
از احساسات حین برنامه بگویم؛ وقتی نسترن داستان از فرار از خانه بخاطر مخالفت پدر با ازدواجش میگوید خشم و تاسف وجودم را فرا میگیرد ؛ چطور کسی که برای خود و خانواده اش ارزش قائل نیست انتظار ارزش گذاشتن و احترام دیگران را دارد؟ هر چقدر سعی میکنم یک طرفه نگاه نکنم اما, با این جمله : "پدر نمیگفت ازدواج نکن میگفت لااقل بزار بره سربازی بعد" تلاشم بی نتیجه می ماند.
با حرفهایی که بعد از عقد از پدرش میشنود میشود به درد پدر تا حدودی پی برد ولی باز هم سعی میکنم از نسترن متنفر نشوم!
نسترن از زندگی مشترکش میگوید، از دعواهایش با محمد و باز انجا که میگوید: بهش میگفتم از خونه ی من برو بیرون، این خونه ی منه" عصبانی میشوم از اینکه چطور غرور مردانه یک نفر را اینچنین زیر پاهایت له میکنی؟ مگر در هر دعوایی باید حرف از مالکیت ها زد؟مگر روزی که قدم در این زندگی میگذاشتی نداری هایش را ندیدی ، پس امروز به چه چیز اعتراض میکنی؟
قصه جلو میرود و نسترن از دلیل دعواها میگوید؛ دلیلی به نام شیطنت یا خیانت!!
فوران احساساتم با مشت کردن دستهایم و خشم از محمد قصه نمود پیدا میکند و با تنفر به تماشای گریه های نسترن مینشینم.
چطور میشود ادمی را زیر پا گذاشت که از همه چیزش گذشته تا به تو برسد؟؟ چطور میشود به این درجه از بد بودن رسید؟ با وجود تمام نفرتم از محمد ماجرا اما سعی میکنم کمی بی طرفانه تر ببینم( هر چند موضع من در مقابل خیانت و نابخشودنی بودن این عمل، اجازه ی این کار را تا حدود زیادی نمی دهد) زندگی مشترک پر از سختی هایست که قطعا برای من قابل درک نیست ، اما باز هم این فقط کمی نگاه بی طرفانه است ولی در اصل نمی توانستم محمد یا نسترن را محق بدانم!
موقع پخش تیتراژ به محمد نگاه میکنم؛ چگونه میشود دختری که تا این حد از همه چیز گذشته را اینچنین لگد مال کرد؟ انصاف کجای ماجراست؟
به نسترن نگاه میکنم: دختری که حاضر به شکستن غرور پدر میشود؛ دختری که احترام و شخصیت خود را میشکند چطور انتظار احترام از پسرکی تازه از گرد راه رسیده را دارد؟
و در آخر پدر نسترن را برای تصور واکنشش به این جمله ی نسترن به یاد می آورم : " اما من باز هم جلوی پدرم ایستادم و گفتم من 3 سال بالای خونه ی تو زندگی کردم چطور منو ندیدی؟ تو چطور پدری هستی که حال دخترتو نمی دونستی؟ " با یک دور از جان خودم را به جای پدر تصور میکنم؛ بادمجان دقیقا کجای صورت دخترک بود؟؟
پ ن : با وجود این که همه ی ما قضاوت را مردود میدانیم اما به نظر من نمیشود اسم برداشت های شخصی خود از یک برنامه را قضاوت گذاشت بنابر این نوشته های من صرفا بیان احساساتم از تماشای برنامه ی دیروز ماه عسل بود و نه قضاوت!!
بی ربط نوشت: فردا شب بله برون برادر جان میباشد لطفا دعای خیر موقع افطار و سحر بفرمایید:)