هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


اندر احوالات بله برون

از اوایل ظهر پنج شنبه که خواهر و داماد رسیدند مشغول آماده کردن هدایا بودیم و هر چند ثانیه همه شروع به کِل کشیدن میکردند.

عصر که از کارهای مربوطه فارغ شدیم، مشغول چک کردن لباس های مراسم شدیم، خواهر بیچاره که ظهر،قبل از آمدن، لباس خریده بود با واکنش همه جانبه مواجه شد:"این؟ مانتو سرمه ای گرفتی؟ یه رنگ روشن می گرفتیا؟ لباسای همیشگیت قشنگ ترن خو؟" بنده ی خدا حسابی به ذوقش خورد و اصرار که من با این لباس نمی آیم و دوباره راهی بازار شدیم،موقع رفتن همه حرفها را پس گرفتند"خا حالا بیا تو نور وایسا تا درست سیلت(سیل= نگاه) کنیم؛ بدم نیستا؛ ول کن دیگه خریدیه"اما کوتاه نیامد.

وسط بازار که افتاب رو به غروب بود و برای شنیدن الله اکبر لحظه شماری میکردم پرسید:"فرشته لباسای تو چه رنگیه؟"

-سارافون مشکی، شلوار مشکی، زیر سارافونی سفید، روسری سبز، چون نه ایترم (ایترم= می توانم)روسری سفید بپوشم نه مشکی یه رنگ روشن ایپوشم.

- خب پس چه کاریه؟ تو ایخی(ایخی=میخواهی) مشکی بپوشی مُنم همین سرمه ایه ایپوشم دیگه؛ مانتوی قشنگ نی واقعا!!" 

با چند روسری و گیره به خانه برگشتیم، اذان گفته بود، مثل قحطی زده های سومالی با سلامی بلند به سمت سینی هندوانه شیرجه زدم، وقتی سیری نسبی را در وجودمان حس کردیم همه مشغول نماز و پوشیدن لباس ها شدیم، قاعدتا متوجه هستید وقتی ۶ خانم بخواهند برای مهمانی اماده شوند چه زمان کوتاهی لازم است ! برادرجان هم که استرس بر او غالب شده بود و اصلا متوجه غرهای جا و بیجایش نبود هر چند دقیقه صدا میزد: "دیر شدا، عجله کنین؛ زشته بخدا! " ما هم با داد پاسخ میدادیم: "عباس بخدا کشتیمون، خو چه کنیم باید اماده بشیم یا نه؟" و اخر هم صدای من بلند شد:" بچه ایقه منگه(منگه=نق،غر) نده ها؛ استرس داری اصلا متوجه نیستی امشو چه با اعصاب ما کردی"

و بالاخره ساعت ۲۲:۱۰ از در حیاط خارج شدیم:)

ادامه دارد ...

:)))))))
:))
تشکر از حضورت
اولش فکر کردم بله برون خودته! بعد فکر کردم خواهرت عروسه!
ولی ظاهرا داداشت داماد شده :))
خوشبخت بشن الهی :)
من اونجا رو متوجه نشدم اگه نمیتونی مشکی یا سفید بپوشی و یه رنگ روشن میپوشی، پس چرا خواهرت گفت مشکی میپوشی؟ پس چرا گفتی لباست سفید و مشکی و سبزه؟! o_O
:))
با رنگ شالم بودم:)نه میشد روسری سیاه بپوشم و نه سفید بخاطر همون سبز پوشیدم:))
ممنون از حضورت
فقط لهجه مردم جنوب :))
اینقدر خوب و شیرینه این لهجه. 
اینقدر خوب و شیرینه جگر آدم شاد میشه.
:))
لطف دارید:)
ممنون از حضورتون
حالا اینا واسه رفتن بود بگو ببینم تو مراسم چی پوشیدی ناقولا؟؟ :))
انتظار داری استرس نداشته باشه تو عمرش یه بار بله برون داره خو، عروس شدن و استرس خودتم میبینیم :)
ادامه اش هم بنویس زود..
لهجه اتون خیلی خوووبه.
همون لباسایی که نوشتم دیگه سارافون و شلوار مشکی؛ زیر سارافونی سفید با روسری سبز؛ البته از اونجایی که چادر سرمه غیر از روسری و شلوار چیزی پیدا نبود:))
۲ تا داداشم دیگه داماد کردیم هیچ کس به اندازه ی این یکی عجله مون نکرد:))) آیکون سرخ و سفید و اینا:))
چشم زود بعدی هم میزارم:)
لطف داری:)
ممنون از حضورت
ای جانمممم لحجه:)

مبارک باشه عزیزم:)
:)
ممنونم عزیزم روزی خودت:)
تشکر از حضورت
آخی...مبارکه :)
ممنون عزیزم:)
تشکر از حضورت
✅ و + 
+ :)
ممنون از حضورتون
این موقع رفتید کی برگشتید؟ فکر کنم سحری خودتونو دعوتوندید!
۱:۱۰ برگشتیم و شام و سحر رو یکی کردیم:)
۸:۳۰ اذان میگن تا بخوریم و اماده بشیم دیگه ۱۰:۱۰ شد:))
ممنون از حضورت
خب اذیتش نکنید
دوس داره دوماد بشه
والا ما هم دوست داریم دوماد بشه ولی خو قرار نیست رو اعصاب ما پیاده روی کنه:))
ممنون از حضورتون
جالب بود
جالب خوندید:)
تشکر از حضورتون
هنوز راه نیفتادین! 
فکر کردم تا آخر پست رو بخونم .. عروسی برادرتونو هم گرفتین تموم شده! :))

+ ایقه استرس ندین به برادرتون.. تلافی شو بعدا در میاره ها! :)
وووو شما دیگه:))
+ او استرس می داد نه ما، خودش اماده شده بود هی میگفت دیر شد:)
ممنون از حضورتون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan