هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


آشنا

روبروی فروشنده ی جوان کتابفروشی ایستادیم و مشغول صحبت با او شدیم.
نگاهم به فرد کنار فروشنده افتاد که لبخند بر لب به من نگاه می کرد،چهره اش آشنا بود اما هر چه به مغزم فشار می اوردم نمی توانستم به یاد بیاورم که او را کجا دیده ام؛ سعی کردم بی خیال باشم اما نگاه و لبخندی که هر چند دقیقه متوجه من میشد اجازه نمیداد، وقتی مشغول صحبت با فروشنده بود چند ثانیه ای به چهره اش خیره شدم، ناگهان لبخندی بر لبم نشست و خاطرات شیرین روزهای کودکی در خاطرم زنده شد.
اولین باری که او را در حیاط مدرسه دیدم کلاهی بر سرش بود که موهای کوتاهش از کنار آن پیدا بود و بدنی لاغر داشت دقیقا شبیه اکثریت سربازها ، آن موقع باورم نمیشد قرار است زنگ آخر روی صندلی معلم بنشیند!
هنوز اولین جلسه ی کلاسش را به یاد دارم، استرس ناشی از اولین سال تدریسش آن هم وسط آن همه دختر باعث شده بود کل معرفیش سلام باشد و من آقای ع هستم، بدون هیچ توضیح اضافه ای در مورد درسی که برای اولین بار قرار بود بخوانیم و باقی استرسش هم صرف فراموش کردن نصف درسها شد.
روزهای کلاسش را به یاد آوردم ، از فامیلیم که با ع شروع میشد ولی اولین نام دفتر کلاسی بود و از شانس بدم همیشه اولین نفر برای درس، تا گریه ی وسط کلاس بخاطر بعضی رفتارهای غیر حرفه ایش و تنها واکنشش که تکیه دادن دستش به پنجره و نگاه خیره اش بود.
تا آن روز نزدیک به آخر سال که فکر میکنم بخاطر وجود معلمی با موهای فشن ،که حالا به چند بند انگشت رسیده بود، در خاطرات تمام شاگردهای آن روزش ثبت شد و فرستادن کل کلاس به بهانه های مختلف به دفتر مدیر و تذکر مدیر به آقای معلم.
تا اختلافات کوچکی که برای دخترک ۱۱،۱۲ ساله ی آن روزها خیلی بزرگ بود (و آن معذرت خواهی روز آخر که دلیلش شرمنده کردن آقای معلم بود اما کک مبارکشان هم نگزید :)) ) خلاصه هر چه که بود باعث شد علاوه بر اینکه من در خاطرات او ثبت شدم او هم در خاطرات من ثبت شود و موقع رفتن جواب لبخندش را که حالا میدانستم بخاطر دیدن شاگرد اولین سال تدریسش بود با لبخندی به پهنای صورت و خداحافظی ای گرم بدهم:)
چه جالب! :)

:)
ممنون از حضورت
سلام
تسلیت ایام!
شما میگید «کک مبارکشان هم گزیده نشد» یا «کک مبارکشان نگزید»؟
سلام
همچنین
هر دوتاش رو استفاده میکنم اما فکر میکنم اونی که شما گفتید صحیح تر باشه:)
تشکر از گوشزد کردنش
و ممنون از حضورتون
در واقع میشه معلم سال پنجم ات؟؟ آره؟؟
معلمتون آقا بوده؟ چه جالب . منم معلم آقا داشتم ولی راهنمایی و دبیرستان چند ماه..
حرف زدین؟؟ واییی حس میکنم خیلی ذوق داره :)
نه معلم اول راهنماییم بود، سال اول راهنمایی ۶ تا معلم آقا داشتم اما معلم مذکور سرباز معلم بود و سال اول تدریسش واسه همین یه سری سوتی ها و بی تجربگی های خاطره ساز خاص داشت:)
هم اون فهمید که من شناختمش و هم من فهمیدم ولی به روی خودم نیوردم و در حد سلام و خداحافظی حرف زدیم:) اره دیدن معلم کودکی حس خوبی داره+ وقتی میبینی پیرتر شده حس پیرتر شدن به خودتم دست میده :)
ممنون از حضورت
سلام خوبی ؟میشه بیای گپم تو تلگرام مال بچه های بیان مرسیییی😊🙈
سلام
بعد کنکور ان شاا... در خدمتم:)
ممنون از حضورت
دیداروی تازه بزرگان نعمتیست که گیرکمترکسان میاید
قدرش رابدان

بله:)
ممنون از حضورتون
عاصیش کردین که همتونو فرستاده دفتر دیگه! بهونه های مختلف چیه؟! :)

چقدر جذابه دیدن معلم سال های ابتدایی....
نه بابا بچه ها میخندیدن حرصش گرفته بود یک یکی میفرستاد دفتر،تازه از کلاس ما فقط چند نفر فرستاد اما سومی ها همشون بودن:)
اره و البته با دیدن اینکه پیرتر شدن حس میکنی خودت هم سالها پیرتر شدی:)
ممنون از حضورتون
چه جالب :)
با نگاه با هم حرف زدین :))
گذر عمرررررر
عه عه عاشقانه اش نکن، من هرگونه با نگاه حرف زدن رو شدیدا تکذیب میکنم:))
بلی بلی گذر عمر:)
ای جانم! سرباز معلم بوده :))
 اره از هم صنفی هات بود:))
ممنون از حضورت
:)))
عزیزم سوتی نده داری خودت عاشقانه اش میکنی :)
O_o؟؟ 
باشه حالا بگذریم تا شر گردنمون رو نگرفته:)
خودت چطوری؟:)))
حالا عاشق هم شدیم یا نه؟؟ :)))
دختری آماده کتک خوردن :))
شما رو واقعا اطلاع دقیق ندارم:)))
چه وسیله ای برای تنبیه علاقه داری عزیزم؟ 
جارو، چوب و ...؟:))

شدین؟؟؟
:)))
منم خوبم فدات عزیزدل جنوبی شیرین لهجه :)
خوبی خودت؟؟
قربانت عزیز آذری زبان مهربان:)
الحمدالله:)
دمپایی بهتره :))
اصلا اشتباه تایپی بی حکمت نیست، عاشق هم شدیم :) این درسته.
اونم گزینه ی خوبیه:))
جدی؟ یعنی از در وبلاگت بلند شم؟ ببین ادرس میفرستم کارتمو بفرست خونمون:))
:)))
همه امون دیوونه ایم :)
:))
بحث کارت و دعوت شد هممون دیوونه شدیم؟ یعنی دیوونه ها رو به عروسی راه نمیدین؟؟:((
عزیزدلم قدم رو چشم، من گفتم من و تو عاشق هم شدیم. عروسی نمیشه که ولی واقعنی به وقت عروسی میگم هر کدوم تونستید بیایید دعوت کنم :)
اها من عاشقِ هم شدیم نخوندم عاشق هم شدیم خوندم:))
از همین الان میگم بعد از کنکور باشه که کنکور نداشته باشم:)))
میدونستی خیلی دوست داشتنی هستی؟:)
دیدن دوست وبلاگی خیلی خوبه، من به بار تجربه کردم :)
ما یه هم شهری داریم اینجا(بانوچه) باید ببینم میتونم کاری کنم رخ بنماید یا نه:))
باید حس خیلی خوبی داشته باشه قطعا
فک کنم برا عروسی من با آقاتون و بچه ها تشریف بیاری :)))
نه من عروسیمو میزارم بعد از عروسی تو که اقاتون هم باهات بیاد، مسافت زیاده تنها بیای بهت خوش نمیگذره:)))
ایشالا :)

:)
وای من لباس چی بپوشم؟:))
لباس جنوبی حتما با خودت ببار :)
لباس دیگه هم نخر بیا بریم باهم انتخاب کنیم .
ها لباس قر باید برم بگیرم:))
 شما باید با اقاتون برید خرید خانم:)))
یکی اینجا رو بخونه به عقل جفتمون شک میکنه :))
آقا قراره تا همیشه بیخ ریشم باشه، باید هوای دوستم و داشته باشم که همیشگی بمونه برام :)
هر کی منو از قبل بشناسه میدونه کار از شک گذشته:))
نکته ی خیلی ظریفی بود، یه پرس غذا هم اضافه بزار:)))
پس مثل خودمی :))
چشم چشم...
:))
چشمت بی بلا عزیزم:)

پنجشنبه ۲۵ خرداد ۹۶ , ۱۸:۰۳ سید ابوالفضل ساقی

قشنگ بود...

لطف دارید:)
ممنون از حضورتون


:)
ممنون از حضورتون
جالب بود

التماس دعا
:)
خیلی محتاجیم به دعا:)
ممنون از حضورتون
جالب بود.. :)

منم چند وقت پیشا یکی از خانم معلم هامونو دیدم.. داشت باغچه بیرون خونشون رو آب میداد.. خیلی شکسته شده بود.. البته خب همون زمون ما هم سنشون بالا بود.. ولی دیگه خیلی پیر شده بود.. :(

چقدر برای ما زحمت کشیدن..
امیدوارم عاقبتشون ختم به خیر باشه.. :)
جالب خوندید:)
چه جالب، خدا حفظشون کنه البته من دیشب هم ۴،۵ تا از معلم هام رو تو مراسم دیدم:)
ان شاا...:)
ممنون از حضورتون
ایول چقدر خوووووب...

من دوست دارم معلم کلاس اول ابتدایی ام را ببینم ، اونم سرباز معلم بود ، ولی نمیبینمش..

خیلی خوبه اگه ببینمش.

خوشبحالتون.
:)
خب ادرس بگیرید برید ببینیدش حتما باید اتفاقی باشه مگه؟
:)
ممنون از حضورتون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan