هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


موزِ مریم:)

خواهرم نماز میخواند که خواهر زاده ی ۳ ساله ام از کنارش رد شد.

نمازش تمام شد با خنده گفت:" سِی کو مُنم عین حضرت مریم شدمه خدا  تو نماز سیم موز ایفرسته!" 

نگاهش کردم؛ به جای موز، پوست موز در دستش بود:" به نظرم پوستِ مال مریمه سیت فرستاده ؛ برو سی نماز صبح بیو تا نشونت بدم حضرت فرشته کیه":)))

:))
آخ از این لهجه شیرین مردم جنوب.

:))
لطف دارید،ولی متوجه اش میشید دیگه؟
ممنون از حضورتون
منُم مثِ آقاگل کیف ایکُنُم سی لهجه جنوب
حضرت فرشته رو خوب اومدین :)
ماشالا استعدادتون هم تو یادگیری خوبه:)
:))
ممنون از حضورتون
سی کی یعنی ببین؟
سیت یعنی چی؟
اره :) سی کو یعنی نگاه کن 
 سیت یعنی برای تو 
ممنون از حضورت
چقدر شیرین

لهجتون از موزهم شیرین تره😊
:)
ممنونم:)
تشکر از حضورتون
باز خوبه پوست موز بوده. اگه هندوانه بود چی میشد :)
:)))
خدا رحمش کرده پس:))
ممنون از حضورتون
خخخخخخ جالب بود
:))
ممنون از حضورتون
متوجه نشدم.. موزه رو حضرت مریم خورده یا حضرت فرشته؟! :)

+ اگه راه داشت.. آموزش لهجه جنوبی هم بدین تو وبتون..:-)
هیچ کدام ؛ موز رو که در حقیقت ماجرا حضرت ابوالفضل(خواهرزاده ی ۳ ساله ام) خورده بود و پوستش رو ارسال کرده بود برای خواهرم:)) حضرت فرشته قرار بود صبح خدا بفرسته براش که از شانس، نماز صبح خواب موند:))
+ اگه بتونم حتما:)
ممنون از حضورتون

ها په چه :)
نه مطمئن شدم که کاملا یاد گرفتید:)))
ممنون از حضورتون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan