چهارشنبه ۴ مرداد ۹۶
نمی دانم کی و کجا گفت یا اصلا برای چندمین بار،اما میدانم از آن روز بارها حرفش را در ذهنم تکرار کردم،باید بنویسم و جلوی چشمانم آویزانش کنم تا فراموشم نشود،هر چند که زیاد غفلت کرده ام...
هر چه شمار روزهای عمرم بیشتر شد و تعداد آدم هایی که دیدم بیشتر شد بیش از پیش حرفش در ذهنم زنده شد، گفته بود:
"هیچ وقت درگیر سنگینی کلام و کلمات قلمبه سلمبه ی بقیه نشو، فکر نکن هر کی سنگین تر حرف زد و تحصیلاتش بیشتر بود یعنی آره خیلی حالیشه،بعضی وقتها یه بچه ی ۱۰ ساله حرفهاش از یه آدم تحصیل کرده منطقی تر و درست تره...هر جا دیدی داری درگیر پیچ و تاب کلمات میشی و منطقت به جای پیروی از وجدان و عقلت اسیر مدرک تحصیلی و سن و چراغ روشنفکری یه نفر شد یه عقبگرد درست و حسابی بکن،خوب فکر کن ببین واقعا حرفهاشو قبول داری یا نه؟ ترازو بذار برای خودت و وزنه اش رو بذار خدا، وجدان، عقل، منطق و حتی گاهی احساست مبادا مدرک تحصیلیش و حرف های قلمبه سلمبه اش کجت کنه ها، همه جای زندگی دور برگردون نداره ها..."
سردرگمم هر روز بیشتر از دیروز ، فکر میکنید چقدر تحصیلات عالیه و سن یک نفر میتواند در درستی کلامش و شک کردن به باورها و اعتقاداتتان موثر باشد؟
پ ن: درد سرگردانی از تمام دردهای دنیا بی رحم تر و سنگین تر است...