هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


کودک درونم زنده است:))

فرشته ع پنج ساله از بندر گناوه😂

+

سلام
حال دلتون همیشه خوب و عالی ...
سلام
ممنونم و همچنین:)
تشکر از حضورتون
خیلی هم عالییییییه
:))
ممنون از حضورتون
شنبه ۲۸ مرداد ۹۶ , ۱۴:۳۱ دُچــــ ــــار
بندر گناوه :)
تصحیح شد:)
ممنون از حسن دقت شما:D
تشکر از حضورتون
سلام 
جهت عرض ارادت ، چون در مورد پست عرضی نیست :-)))
سلام
ممنونم:)))
تشکر از حضورتون
موفق باشی :دی
ممنون عزیزم:D
به امید موفقیت های بیشتر:))
تشکر از حضورت
خخخخخخخخخخخ
منم مث شماکودک درونم زنده س
:))
چه خوب سلامت باشه:))
ممنون عزیزم
با ارزوی موفقیت برای شما دراین راستا...خخ
ممنونم:)) به امید موفقیت روز افزون شما نیز:))
تشکر از حضورت
شنبه ۲۸ مرداد ۹۶ , ۱۶:۰۴ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
:-)))))))))))
واای عالی، ما اینا رو با سگا بازی کردیم.
:)))
ما هم با سگا بازی کردیم ،چون باهاشون خاطره داشتم روی گوشی هم نصب کردم:))
ممنون از حضورت عزیزم
یادش بخیر :)
:)
ممنون از حضورت عزیزم
همچنان برای منم زنده است :))
کودک درون عالیست :)
هر چند من بازی های که با دست انجام میشد بیشتر دوست داشتم مثل فوتبال دستی :)


زنده باشه ان شاا...:D
:)
من هیچ وقت فوتبال دستی یاد نگرفتم و کلا دوست هم نداشتم، جاش منچ خیلی دوست داشتم هنوز هم گاهی با اهل خونه بازی میکنیم:))
ممنون از حضورت
چه خوبه این همه انرژی :)))
همیشه به شادی و خنده و بازی فرشته جان :)
البته همیشگی نیست:)
ممنونم عزیزم و همچنین:)
تشکر از حضورت
آخ؛ شورش در شهر. الانم باشه بازی می کنم.
می دونید، این چیزا لازمۀ زندگی ان؛ بزرگ و کوچیک هم نداره.
:)
اره والا انقدر دوست دارم یه بار دیگه سگا داشته باشیم و با دسته های سگا اینها رو بازی کنم:)
ممنون از حضورتون
من و پسرم دعوا داریم سر بازیهای تبلتش

تازع قهرم کردم😁😀
خب تو گوشی خودتون بریزید:))
ای بابا،بد آموزی داره که:)))
ممنون از حضورتون
واااااااااای
وااااااااااااااااااااااااای
این بازیااااا
اخ یادش بخیررررر
:))
اره واقعا یادش بخیر:)
ممنون از حضورتون
چقدر خوب
خوبی از خودتونه:)
ممنون از حضورتون
:))
یادش بخیر ...
پیر من در اومد تا این بازیا رو به یه جایی برسونم ...


پس 5 سالتونه که انقد به سن من گیر میدین :))

:))
اره خصوصا تو مراحل بالای شورش در شهر اون غولها برامون یه دغدغه ی بزرگ بود:))

اره دیگه من کودکم و شیطون شما هم پیر و کم حوصله:))
ممنون از حضورتون
چ خوب.. :)
آبنباتم فراموش نشه.. ^-^
ممنون:)
از همون ۴،۵ سالگی تا همین الان از شیرینی جات خوشم نمیاد،به تعداد انگشت های یه دست هم یادم نمیاد ابنبات خورده باشم، جاش قاتل لواشک و ترشی جات بودم و هستم:))
ممنون از حضورتون
وووووای نه 😨
سگگگگگگگا
وااااای خدا میدونه من چقدر با این دسته ها کوبیدم رو سر داداشم😂😂
از بس که هی جر میزد هفته ای دوبار بابام مجبور بود برای ما دسته بخره😂
این اخریا دیگه تحریممون کرده بود با یه دسته سالم بازی میکردیم و یه دسته که جای اون دسته های جهت دهندش یه چنگال یه بار مصرف نصفه و قاشق پلاستیکی بود دیگه هرکی زور بیشتری داشت دسته سالمه نصیبش میشد واییی چقدر کیف داشت😂😂
:)) داداش بیچاره:))
اره ما هم یکی از دسته هامون خراب شده بود هر کسی زودتر میرسید دسته ی سالم نصیبش میشد گاهی هم نوبتی دسته ی سالمه رو جابه جا میکردیم:))
ممنون از حضورت عزیزم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan