هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


تو چی؟!

_ تو چی؟

_ من؟! من چی؟

_ تو چی؟ معمولا به چه چیزهایی فکر میکنی، به چه چیزهایی فکر نمیکنی؟

_ من معمولا به همه چیز فکر میکنم ولی سعی میکنم ذهنم رو مشغول چیزهای الکی نکنم.

_چیزهای الکی؟! مثلا چی؟

_[با لبخند] اوووم، مثلا تو !

پ ن: روزگار برعکس شده است حالا بیشتر از همیشه به "او" فکر میکنم! عجیب تر آنکه حتی دلتنگش هم میشوم...

✔ 
:)
ممنون از حضورتون
گفتگوی قشنگی بود :)
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار..
ولی دلتنگی بعدش ...
:)
ممنون از حضورتون
عکس عالی بود :) مرسی خلاقیت
ممنون از کامنت عالی و خلاقانه تون:) 
البته عکس رو از تو نت گرفتم:|
تشکر از حضورتون
به فرمایش جناب حافظ:
چه توان کرد،که سعـی ِمن ودل،باطل بود ..
D;
حضرت حافظ خیلی درست میفرمایند:)
باطل بود...
ممنون از حضورتون
حکایتِ حالِ منم میتونه همین باشه :)
هعی... حال عجیبیه:)
ممنون از حضورت عزیزم
بعععععله :)
هرچی سعی می کنم احساسی برخورد کنم نمی شه این بیت یادم میاد
تو بمان و دگران وای به حال دگران :/

در کل استعدادی تو این زمینه ها ندارم D:
و من الله توفیق
:)
اتفاقا از اونجایی که این بیت رو خیلی دوست دارم معمولا همیشه یادم میاد:)
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران، وای به حال دگران

عجب، لازمه بگم که مال کهولت سنه نه استعداد؟:D
ممنون از حضورتون
بعله D:

:))))
فکر نکنم مال کهولت سن باشه
چون اون قدییییما که هنوز شما تو این دنیا نبودی من یادم میاد بازم هیچ استعدادی تو این احساسی نوشتنا نداشتم :/ بالاخره یه زمینه ای می خواد دیگه :))
:))
اها پس کلا بی استعدادین، یه فکری برای خودتون بکنین بی احساسی خیلی بده:))
خداوند به شما زمینه ی لازم را عنایت کند ان شاا...:) بعد اون وقت یکی باید بیاد احساسی نوشتن شما رو جمع کنه:)))
ممنون از حضورتون
هووووم
دنیا که کارش رو حساب و کتاب نیست :|
هعی اره واقعا هر چی بخواد سر ملت میاره، البته دنیا و وضعیتش انعکاس بی وفایی و نامردی و ... آدمهاست:(
ممنون از حضورت
بی احساسی چیه ؟! :/ فوحش میدین چرا ؟! :)))
گفتم استعداد تو احساسی نوشتن ندارم ! با بچه هایی مثل شما که سن و سال چندانی ندارن نمی شه سنگین حرف زد باید خورد خورد توضیح بدم کلمه ها رو :))

ان شاء الله خدا از دهنتون بشنوه :)) ما که بخیل نیستیم
ادم اگه احساسش رو داشته باشه میتونه ازش بنویسه، اینکه اصلا نمی تونید بنویسید ناشی از خلاء اون در وجود خودتونه:))
اینا همش ناشی از کهولت سنه شماست ربطی به طفولیت من نداره:))
منم بخیل نیستم دارم دعا میکنم براتون دیگه؛ میگم اون وقت استعدادتون شکوفا میشه:))
ممنون از حضورتون
اعوذ بالله
همین :/ :))
اعوذ بالله من دلنویس:))
:))
ممنون از حضورتون
✔  خخخ نفهمیدم بالاخره معنی اینو :))

خوبی این پست اینه که کوتاه تر بود نسبت به قبلیا :/
معنی پست رو؟ عجیبه!
برای کسی که نمیخونه مگه فرقی هم میکنه؟:)) 
قبلی ها هم همچین طولانی نبودن ها، شما عادت به دو،سه خطی کردید:))
ممنون از حضورتون
خط آخر (پ ن) خیلی قشنگ بود.
قشنگ خوندید:)
ممنون از حضورتون
چه پست احساسی ....هم احساسی هم غم انگیز بود به نظرم :((
غم انگیز بودنش به خاطر اون قسمت « و تو انگار نه انگار » بود 

اینم بگم هممون سعی میکنیم ذهنمون رو درگیر چیزای الکی نکنیم....ولی گاهی
نمیشه :)
:((
خودمم سعی میکنم ولی خیلی وقتا بی فایده است متاسفانه:) 
ممنون از حضورت عزیزم
او 
تو 
سعی میکنم 
من :)
قشنگ بود :)

ممنون :)
قشنگ خوندی عزیزجان:)
ممنون از حضورت
به من؟؟؟
واقعا؟
ممنون


ما بی تو خسته ایم و تو بی ما چگونه ای؟
ها؟ چی؟
حال ما که فعلا خوب نیست حال بقیه خوب باشه ان شاا...:)
ممنون از حضورتون
عالی بود
:))
ممنون از حضورتون
و منم همیشه خودمو گول میزنم. :)
عادت کردیم انگار:(
ممنون از حضورتون
سلام فرشته جان
تبریک می گم وبلاگتون جز وبلاگ های برتر 95 اعلام شده :)
در تمام مراحل زندگی موفق باشید
سلام فرناز جان:)
ممنون که خبر دادید:)
ممنونم و همچنین:)
تشکر از حضورتون
فرشته نیستی, کم پیدا شدی؟؟
سلام عزیزم.
نتم تموم شده یه چند روزی نیستم:(
ممنون از حضورت
چه قشنگ و تلخ...
:)
ممنون از حضورت
مثل من با خودم!
آشنا بود خیلی..
:(
حس تلخیه:(
ممنون از حضورتون
کیست مولا؟ آن که آزادت کند 
بند رقّیت را‌ ز پایت بر کند ..
اسفند و طبل و سینه زنی ، خیمه و علم
باز این چه شورش است که در افتاده در دلم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan