دوشنبه ۱۰ مهر ۹۶
شبِ شام غریبان را در مسجد جامع شهر بودم،حاج آقا حرف جالبی زد، میگفت: "خدا رحمت کنه ننه های قدیم رو؛ نمیدونم چرا بهشون میگفتن ننه، اما فکر میکنم چون بچه هر کاری میخواست بکنه بهش میگفتن نه، این نَه نَه ها جمع شد و شد ننه، مثلا میگفت برم بالای درخت؟ میگفت نه،برم تو کوچه؟نه، بازی کنم؟نه، دست به این بزنم؟نه، دست به اون بزنم؟نه؛ خلاصه که بچه هر کاری میخواست بکنه میگفتن نه ؛ خوبه آدم گاهی واسه خودش ننه باشه،دست و پای گناه رو ببنده، به گناه بگه نه، خوبه آدم گاهی واسه خودش ننه باشه..."
راست میگفت، خوب است گاهی ننه باشیم و جلوی زیاده روی هایمان قد عَلَم کنیم و یک نه قاطع به خودمان بگوییم، اما ما این روزها "مامی جون" شده ایم که این کودک سرکش هر چه بخواهد به او میدهیم تا ساکت شود، تا این نفسِ سرکشِ یاغی دست از سرمان بردارد؛ اما ابهت ننه ی آن روزها کجا و مامی این روزها کجا...