پنجشنبه ۴ آبان ۹۶
یک: به نظرِ من هر کس که بمیرد و یک سپیده ی صبح را در هوای مارد نفس نکشیده باشد، یکبار پیاده از جاده ی وسط اردوگاه نگذشته باشد ، یک آخر شب را میان آن راه آسمانی، که دو طرفش را با گونی های پر از خاک و فانوس های چشمک زن ساخته اند ، قدم نزده باشد، جاهل از دنیا رفته است!
دو: کاش میشد هوای بعضی مکان ها و زمان ها را در پلاستیک کرد و نگه داشت برای روز مبادا، برای زمانی که اکسیژن کم میآوری و ...
سه: "والله که لایمکن الفرار از عشقت" ...
چهار: بگذارید عشق را از نگاه امروزم خلاصه کنم: یک طلوع در مارد، یک غروب در طلاییه...
پنج: کارم عجیب به دعا گره خورده، اگه میشه اون گوشه موشه های روز و شبهاتون یه دعایی هم به حال من کنید!