جمعه ۱۹ آبان ۹۶
هیچ چیز در دنیا اتفاقی نیست، این را درست زمانی فهمیدم که برای گرفتن دستانت مجبور به شکستن پاشنه ی کفشهایم شدم!
برای لمس آغوشت پاهایم روی پله هایی که صدبار آنها را با عجله طی کرده بودم لیز خورد!
برای دیدن چشمهایت فال مخصوص رنگ چشمها را ساختم و در عمق قهوه ای ترین چشمهای دنیا بلندترین طالع تاریخ را جا دادم!
برای گفتن حرفهایم لیست پخشها بهم خورد تا با صدای دیگری در گوشهایت فریاد بکشم: دنیا اگه تنهات گذاشت تو منو انتخاب کن...!
من با تو خالق لحظه هایی بودم که همیشه نام اتفاق را یدک می کشیدند...!
پ ن: کاملا بی مخاطب، که اگه مخاطب داشت مینوشتم اما هرگز از ترس اینکه مبادا خیال داشتنش به ذهن کسی خطور کنه انتشارش نمیدادم، دقیقا همین قدر غیرتی یا شایدم حسود:)