پنجشنبه ۱۶ آذر ۹۶
عصر سرد زمستان پشت میز کتابخانه کمی دورتر از بخاری نشسته بودم، جرعه جرعه چای گرم درون لیوانم را مینوشیدم و به میز روبهرویم نگاه میکردم؛ پر از نوشتههای خودکاری یا حروف انگلیسی حک شده بود.
بعضیها از هدف و ساعت و حس لحظههایشان و بعضیها بیت یا مصرعی را به عنوان یادگاری نوشته بودند، بعضیها هم حروف اول اسم خود و معشوقشان یا جملهای برای عشقشان حک کرده بودند. با دقت به عمیقترین و واضحترین حروف کندهکاری شده خیره شدم: M♡S ، کنارش هم ۸۹ را با خودکار ثبت کرده بودند. در ذهنم ۸۹ را متعلق به M یا S دانستم و به این اندیشیدم که حالا کجایند و چه میکنند؟
شاید چندین سال است که با هم ازدواج کردهاند، در این سرمای استخوان سوز دخترکِ M یا S برای پسرکِ M یا S چای دم کرده است و با لذت در کنار هم نشستهاند، چای میخورند و از سالهایی که پشت این میزها به یاد هم بودند میگویند، یا شاید پسرک در محل کارش مشغول است و دخترک در خانه موهای دخترش را خرگوشی بسته، او را مشغول دیدن کارتون ماشا و میشا کرده و خودش برای همسرش شالگردن آبی فیروزهای میبافد و هر چند رج یکبار به لحظهای که دور گردن پسرک پیچیده شود و لبهایش به لبخندی کش بیاید فکر میکند و لبخند میزند یا شاید هم...
نمیدانم شاید هم حالا هر کدامشان جدا از دیگری گوشهای از شهر مشغول گذران ایام است و روزی وسط باران زمستانی در خیابان ساحلی گذرشان بهم برسد، نگاهشان بهم گره بخورد و بعد با حسرت به سمت ساختمان آجری کتابخانه و خاطراتش کشیده شود؛ کسی چه میداند پشت حکاکیهای این میز چوبی چه حکایتهایی که نهفته نیست...
نتیجه: حکاکی روی میز و وسایل عمومی کاری زشت و ناپسند است! :))
+ هم اکنون چهارمین بارون زمستونی در حال بارشه:)