يكشنبه ۱۳ اسفند ۹۶
1) بعضی روزها هیچی برای گفتن ندارم و بعضی روزها انقدر حرف برای گفتن دارم که بازم هیچی نمیتونم بگم، چهار موضوع مختلف برای نوشتن دارم ولی هر کاری میکنم میبینم هیچ کدومش رو نمیتونم بنویسم نتیجهاش این شد که: حالا فرصت زیاده کمکم هرگاه حوصله کردم مینویسم ، اصلا شاید تونستم با تاخیر نوشتن رو مد کنم:))
2) جمعه رفتم بازار، گفته بودم عاشق شلوغی شهرم؟میشه وسط این شلوغیها خستگیها، دلتنگیها و ناراحتیهات رو جا بذاری،وسط مردم دغدغههات رو گم کنی و به جای همهشون یه لبخند بزنی؛ از بهمن شهر شلوغه و بوی عید از همه طرف داره میرسه به قول شاعر: مژده دهید باغ را بوی بهار میرسد...
3) در همون راستای بازار رفتنمون میخواستم یه روسری سادهی یشمی بخرم ولی به دلیل جنس ایرانی بودنش گفتن اونی که میخوام دوماهه منقرض شده! به اصرار خواهر گرامی( و برخلاف سلیقهام) یه روسری طرح ترکمن سفید با گلهای بزرگ قرمز گرفتم که مثلا به لباسم بیاد، اومدم خونه پوشیدمش، به نظر خودم که بهم میاومد و ازش خوشم اومد اما اول سارا گفت عمه روسریت زشته بعد عروس خانم گفتن روسریت یه جوریه و بهت نمیاد( خودجوش نظرش رو گفت) عصر هم مامان( بازم خودجوش) گفت روسریه که گرفتی قشنگ نبود:| عکسش رو گذاشتم که شما هم میخواید از اینجا رد بشید یه سر بگید زشته و بعد برید:))
4) درخت شاهتوت تو حیاط امسال تنهاست (شاهتوت کنارش خشک شد و درش اوردیم) اما بازم جوونه زده و به زندگیش ادامه میده، باید یاد بگیریم شاید خیلی هایی که دوست داریم پیشمون نباشن، شاید فاصلهها بیشتر از توان ما واسه رسیدن باشن اما دنیا منتظر رسیدن ما نمیمونه،زندگی ادامه داره (اول خودم باید یاد بگیرم). بهار داره میرسه کاش دلهامون هم دوباره از نو جوونه بزنه و رنگ بهار بگیره:)
پن: به نظرتون کنار شاهتوت چه درختی بکاریم؟:)
5) چندتا از بلاگرها یه کار جالب کردن که امیدوارم به خوبی پیش بره ، اتفاقات خوبی بیافته و همهی دوستان مشارکت کنن، اطلاعات بیشتر رو اینجا بخونید:)