هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


این قسمت: زینب پیشگو می‌شود:))

 پارسال تو فلکه‌ی شهر با هم آشناشون کردم، بعد از چند دقیقه دوستم ازمون فاصله گرفت و گفت که اگه میشه منتظرش بمونیم، همون‌جا ایستادیم که پرسید؟
_این پسره رو می‌شناسی؟
_کدوم؟
_ همین که داره با دوستت حرف میزنه دیگه.
_ آهان آره، آقای"ذ" است، چطور مگه؟
_از دوستت خوشش میاد.
می‌خندم،خودمم یه چیزهایی حس کرده بودم اما انقدر قاطعانه مطمئن نبودم.
_نه بابا، چرا برای مردم حرف در میاری!
_ببین پسره چطوری بهش نگاه می‌کنه،خیلی تابلوئن اصلا، من مطمئنم به‌هم علاقه‌ دارن!
_ماشالا چقدر زود تشخیص دادی!
_ حالا ببین کی بهت گفتم اینا با هم ازدواج می‌کنن، ولی هرگاه خبری شد بهم بگو!
امشب روی پروفایل دوستم یه عکس دونفره (دوتا دست البته) دیدم،بهش پیام دادم و فهمیدم نامزد کرده.
به زینب میگم: دوستم زهرا بود گفتی با آقای "ذ" ازدواج می‌کنه.
_ خب؟
_الان گفت چند وقته با یه پسر اهوازی نامزد کرده! شرط رو باختی عزیزم!
_جدی؟ اما من مطمئنم "ذ" خیلی بهش علاقه داشت،اصلا از نگاهش معلوم بود!
_ یه بار دیدیشون ها ببین چطوری قصه پردازی میکنی!
چند ثانیه سکوت کرد بعد یه دفعه‌ای گفت: آخی،اما پسره خیلی گناه داره واقعا،دلم خیلی براش سوخت:||
پ‌ن:خانوادگی خلاقیتمون خوبه:))
سلام :)

واقعاً پیشگویی شون حرف نداشت !
سلام:)
:))
در مورد شما پیشگویی نکردن ؟ :))
برای من اوج پیشگوییش در مورد دانشگاست:))
مردم خوابشون چپه خواهر ما پیشگوییش:))
دنیای کامپیوتر:
(....)
:) 
چی پیشگویی کرده بودن برا دانشگاه ؟ :))
پارسال گفت دلم میگه امسال چیزی که می‌خوای قبول میشی، نشد:|
امسال هم به دلش افتاده، ببینم خدا چی بخواد:)
ان شاءالله بهترینها براتون رقم بخوره :)
متشکرم، همچنین برای شما:)
اخرش عروسی افتادیم :)
شام چی میدن؟ 
:))
هنوز که عروسی نشده،تازه نامزد کرده:))
بنده خدا پسره!!!
اتفاقا پری‌شب تو بازار دیدمش الحمدلله خوب بود:))
زینب خواهرته؟! *_*
آره:)

می‌خواهم و می‌خواستمت، تا نفسم بود

می‌سوختم از حسرت و عشق تو بسم بود

این مثنوی حسرت و بغض و غم و آهم
در دفتر اشعار دلت جا شدنی نیست

دست من و آغوش تو، هیهات، که یک عمر

تنها نفسی‌ با تو نشستن هوسم بود

سکوت وحشی چشمان بی‌مروت تو
کشانده پای جهان را به سمت سیب هوس

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من، همه محو تماشای نگاهت

بی‌تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

بیمار خنده‌های توام، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی، گرم تر بتاب

خنده می‌زد پنجره با چشم بسته، در حیاط
خواب حوض آبی و ماهی و گلدان دیده بود

من سرخوشم از لذتِ این چشم به راهی

همواره تویی، هر چه تو گویی و تو خواهی

همواره در برابر لیلی جنون کم است
شیرین اگر تویی بخدا بیستون کم است
کاری کن ای عزیز زلیخا شود دلم
یوسف اگر تویی جگر غرق خون کم است
گفته بودی که چرا محوِ تماشای منی
آنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی
مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
نا‌ِز چشمِ تو به قدرِ مژه بر هم زدنی
از کوچه‌ی زیبای تو امروز گذشتم
دیدم که همان عاشق معشوقه پرستم
آن شور جوانی نرود لحظه‌ای از یاد
ای راحت جان و دل من خانه‌ات آباد

نامِ تو مرا همیشه مست می کند
بهتر از شراب

بهتر از تمامِ شعرهای ناب...!

تویی که ناب‌ترین فصل هر کتاب منی
شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی
دعوتت کردم به صبحی با طعمِ فریدونِ مشیری :)
امیدوارم دوست بداری ^_^
ممنونم عزیز جانم:)
فریدون مشیری جزء اون شاعرهاییه که خیلی دوسشون دارم، عاشق شعر کوچه‌اشم:)
ممنونم عزیزم:)
بنظر منم که بهش علاقه داشته
:|

:))
انصافا نگاهش میگفت علاقه داره بهش،خودمم اینجوری حس کرده بودم:)
بگو یه پیشگویی هم برا من کنه ببینم ارائه خوب پیش میره یا نه :((
اینو خودم پیشگویی میکنم برات:آره خوب پیش میره:)
خدا رو شکر به خودش اینجوری نگاه نکرده پسره!
به خواهرم؟ خواهرم یه ۵،۶ سالی از آقای "ذ" بزرگتره:)
باور نمیکنی؟
چرا گفتم که به نظر خودمم بهش علاقه داشت، اینجوری حس کرده بودم:)

دچار توهم شدید میشد :)
نه بابا، پسره خیلی پسر خوبیه ولی خواهر ما هم اینجوری نیست که نگاه یه پسر کوچکتر رو جدی بگیره:)
منم
حسام قویه
:دی
حس ششمت که ندیده تشخیص میده هنوز قوی‌تره:))
خدا حفظش کنه :)
ممنون عزیزم:)
:)
سمت های ما تشریف نمیارین؟
چرا؟
سمت های شما کجاست؟وبتون؟
:))))))
سمت های ما همین وبلاگ ماست
والا خو سئوال عجیب می‌پرسید:))
چرا گاهی سر میزنم بهتون، بیشتر میام:)
یه مدت نبودیم از آشپزی و گلدوزی و اینا زدین تو کار  پیشگویی و فالبینی و .. ؟ :))))

جل الخالق :))


ولی شرط می بندم فکرشم نمی کردین یه روز دوباره من کامنت بذارم :/

من‌ کی گلدوزی کردم اخه؟فالبینی؟ من؟ نه بابا:))
 البته پیشگویی بر مبنای حس ششم رو خوب انجام میدم ها:)))

واقعا یه لحظه شکه شدم:))
خوش برگشتین:)

یه چیزایی تو مایه های نتایج جام جهانی و هشت پا و این چیزا دیگه ؟! :)))


شدیدا ممنون هستم ! D:
نه خیر:( در حد همین تشخیص احساسات و وقایع کِلی‌لی‌لی‌لی و یه سری خرده ریزه‌های دیگه:))
میخواستم همون کامنت اول جناب دچارو بگم که جواب رو دیدم کلا بیخیال شدم :))


ایشالا دوستتون هم خوشبخت بشن 🙏


و پیشگویی هایی خواهر در مورد تو  اینبار به هدف بخوره :)

:))
انشالا دوتاشون خوشبخت بشن:)
انشالا انشالا، بلکه از شر بن‌کور خلاص بشم:(
خب راست میگه 
اگه بهم علاقه ندارن چرا وسط خیابون با هم حرف میزنند

بیچاره آقای  د  

این همون  ذ  که الان سرشکسته شده :)
حرف میزدن؟ مگه حرف زدن مشکلی داره؟منم خیلی وقتها شده تو خیابون آشناها و دوستان رو دیدم و باهاشون حرف زدم.
البته دوستم تا حدودی عکاسه و رفته بود تا دوربین رو از آقای"ذ" بگیره و از راهپیمایی ۲۲ بهمن عکس بگیره،همین:) 
من پری‌روز دیدمش نشونه‌ی سرشکستگی توش نبود الحمدلله:)
ای بابا، غم انگیز بود که 
بیچاره آقای ذ :((
:))
آقای "ذ" بنده‌ی خدا اگه بدونه انقدر تو فکرشین می‌ره زن می‌گیره خودش رو خلاص می‌کنه:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan