يكشنبه ۱۷ تیر ۹۷
این روزها که حال هیچکس خوب نیست و دنیا بههم ریخته باید دنبال بهانههای کوچیک باشیم برای شاد بودن، برای ساختن لحظههای بهتر،ما هم امروز تصمیم به ساختن یه روز شاد گرفتیم، کلهی سحری شال و کلاه کردیم و با حضرت دوست برای صبحانه راهی کناردریا شدیم، نزدیک که میشدیم از خلوت بودن و تعطیلی همهجا تعجب کردیم و چندبار روز هفته و مناسبتش رو چک کردیم، اخرین احتمال این بود که رفته باشن استقبال تعطیلی فردا، ولی خب طی یه دو دوتا چهارتای ساده به این نتیجه رسیدیم که در حالت عادی روز شهادت رو هم به زور اماکن تعطیل میکنن دیگه چه برسه به این که درجهی مذهبی بودنشون به جایی رسیده باشه که یه روز هم برن استقبال :| صبحانه رو تو چمنهای پارک کنار یادمان شهدای گمنام خوردیم، قرار بود چایی و نون و تخم مرغ و پنیر ببریم و از اونجا آش هم بگیریم و یک صبحانهی کامل بخوریم که متاسفانه بخت یار نبود و آش فروشی کنار یادمان تعطیل بود :| صبحانه رو تو هوای ملایم صبح میخوردیم که دقیقا وسط صبحانه چشممون به جمال فروشندههای مغازهی بستنی فروشی بغل پارک روشن شد، و کیه که از عشق و ارادت من به بستنی خبر نداشته باشه؟ بساط صبحانه رو جمع کردیم و رفتیم بستنی فروشی و دوتا بستنی خودمون رو مهمان کردیم؛ بعدش راه افتادیم و رفتیم کنار آب، قدم زدیم و عین عاشقان بخت برگشته اهنگ" دریا اولین عشق مرا بردی..." رو با خواننده زمزمه کردیم که متاسفانه چون خواننده گرد پیری بر حافظهاش غالب شده بود همش اهنگ رو اشتباه میخوند!:)) بعد هم یه نیم ساعتی در کنار خلیج نشستیم و وقتی مطمئن شدیم که خوب سوختیم و داریم تبخیر میشیم بلند شدیم و راهی خونههامون شدیم:)
+ برید بیرون صبحونه بخورید خوش میگذره:)
++ میتونید عکسها رو ببینید و تو روز خوب ما شریک بشید:)
+++ من چون دوستتون داشتم نشستم کنار دریا براتون شعر خوندم (که قشنگ بدونید به یادتون بودم) شما هم چون دوستم دارین( :D) بد شدنش رو ببخشید و به روم نیارید دیگه :)