هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


تو ناپلئون من دِزیره! :)

دزیره داستان یک زندگیست، زندگی‌ای پر از فراز و نشیب با غم‌ها و شادی‌های زنانه ، عاشقانه ، مادرانه و ... وطن‌پرستانه !
 دزیره یک قصه یا افسانه نیست یک ملکه است ، ملکه‌‌ی سوئد و نروژ که داستان زندگیش را هنرمندانه، لذت‌بخش و گیرا روایت می‌کند.


من در وسط تابستان همراه اوژنی قدم به روزهای پاییزی نهادم، زیر درخت‌های شاه بلوط نشستم، در بهار روی نیمکت چوبی سپید باغ یا از پشت پنجره‌ی اتاق به باغچه‌ی پر از گل‌های سرخ خیره شدم، همراه اوژنی از فرانسه رفتم و باز برگشتم، با تمام غم‌های دزیره و ژان‌باتیست و ناپلئون و ژوفین غمگین شدم و با احساسات میهن پرستانه‌یشان غلیان غیرت را در رگ‌هایم احساس کردم.


برای یک جمله بارها اشک ریختم "به هنگام این مراسم، در تمام فرانسه فقط یک نفر دیگر همانند من احساس تنهایی و اندوه خواهد کرد، آن هم ناپلئون است".
و با چند جمله عشق و دلدادگی را در شریان‌هایم احساس کردم "اگر فکر می‌کنی به صلاح تو و اسکار است از من جدا شو و با یک پرنس ازدواج کن، بله تردید نکن ژان باتیست اما به یک شرط..." !
دزیره از صبح تا نیمه‌ شب‌های گرم تابستون، وسط بی‌برقی و شرشر عرق من را میخ‌کوب خود کرده بود ؛ ۷۲۰ صفحه لذت همراه تک‌تک ورق‌های کتاب بود.


+ آهنگ محسن چاووشی رو هم بشنوید "من ناپلئون تو دزیره ..."
++ روزهای پاییز فرصت خوبیه برای دزیره، اگه من بخوام از ۲۰ بهش نمره بدم به‌حق ۲۰ میدم.

 خوندن این رمان فوق‌العاده رو حتما بهتون پیشنهاد می‌کنم :)

پند اخلاقی: مثل ناپلئون نباشید :)

بله بسیار زیباست..
خیلی زیبا :)
يكشنبه ۱۵ مهر ۹۷ , ۱۲:۰۱ مریــــ ـــــم
من هروقت یکی یه چیزیو محال میدونه یا ناامید میشم از افتادن اتفاقای باحال و عجیب
میرم به کتاب دزیره خیره میشم و میگم هیچ چیز عجیب تر و غیر باور تر از این کتاب با سلسله حوادث عجیب غریبش نیست.دزیره پر از بالا و پایین بود.پر از لحظات امید و ناامیدی.ناامیدی برای از دست دادن چیزی و امید برای به دست آوردن چیز بزرگ تری.لحظه ای که دزیره ناپلئونو از دست داد همون لحظه ای بود که دقیقا داشت مرد بزرگتری رو به دست میورد.در واقع اگه عشق ناپلئون در قلب دزیره نبود هرگز به برنادوت برنمیخورد.صبر دزیره و تصمیمای عجیب غریبش منی که زیاد زحمت فکرکردنو به خودم نمیدم رو همیشه به فکرمیبره
خلاصه اینکه خدا حفظش‌کنه کتاب خوبی بود
و همیشه حسرت اینو میخورم که چرا زودتر نخوندمش
ففط تنها بدی این کتاب برای من داشت عوض کردن نظر من درمورد ناپلئون بود
دبیرستان تاریخ جهان که میخوندیم تبدیل شده بود به یک شخصیت دوس داشتی برای من 
ولی خب باخوندن دزیره کل تصورم نسبت بهش تنبید!
سلام مریم :)
اره وقتی می‌بینی یه زندگی واقعی با این همه بالا و پایین بوده که حالا آدمی مثل دزیره ازش بیرون اومده انرژی میگیری، و شخصیت دوست داشتنی و صبور دزیره برای ادم مثل یه انگیزه میمونه:)
اره شاید اگه اصلا بناپارتی نبود هرگز با ژان باتیست اشنا نمی‌شد و یه عشق دوطرفه‌ی عمیق رو اینطوری تجربه نمی‌کرد هر چند رفتار ناپلئون باهاش اوج وقاحت و پررویی و خیانت دردناک بود.
خوب نه عالی بود، من خیلی دوستش داشتم :)
برعکست من اصلا از ناپلئون خوشم نمی‌اومد، حتی قبل از خوندن کتاب، دوست دارم کتاب خاطرات ناپلئون که اتفاقا تو کتاب هم بهش اشاره شده رو بخونم، باید جالب باشه :)
چقدر دلم می خواد کتاب بخونم و فرصتش نیست...
۵تا کتاب به کتابخونه تحویل دادم امروز که ۲تاش رو نصفحه خونده بودم، یکیش از بی علاقه بودن ولش کردم و اون یکی از بی‌وقتی:/
خلاصه که درکت میکنم :*
۷۲۰ صفحه؟
یعنی می تونه یه کشش فوق العاده ای داشته باشه که مخاطبش رو اسیر کنه
ممنون :)
هر چی به صبحات اخر نزدیک می‌شی دوست داری صفحات کش بیاد تا تموم نشه، یعنی جذابیت متن و قلم کتاب واقعا عالیه:)
خواهش میکنم :)
يكشنبه ۱۵ مهر ۹۷ , ۱۹:۳۵ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
من از وقتی عکس کتاب رو گذاشته بودی، رفتم کتاب رو پیدا کردم هنوز نخوندم:-))
کی؟ همون موقع که از بی‌برقی گفتم؟:))
بخونش خیلی خوبه :)
یادش بخیر این کتاب متو میبره به سالهای دانشکده، استادمون دکتر میم همیشه ازش تعریف میکرد، منم همون سالها خوندمش، یاد خیانت ناپلئون افتادم که در عنفوان جوانی دلم میخواست خرخره اش رو بجووم :)
همیشه هم من آن ماری سلینکو رو با آن ماری شیمل قاطی میکردم دکتر میم هم کفری می شد :)
جالبه این آهنگ رو نشنیدم برم دانلود کنم
منم دلم میخواست خفه‌اش کنم، فکر کن با پول خودش بهش خیانت کرد:/
:))
منم جناب روزها پیشنهاد داد که رفتم گوش کردم :)
دوشنبه ۱۶ مهر ۹۷ , ۱۶:۳۲ اجاره آپارتمان مبله در تهران
یاد رمان هایی که در حوونی می خوندم یادش بخیر ....
_________________________________
اجاره آپارتمان مبله در تهران
https://eskanbama.com
الان پیر شدید یعنی؟:)
هنوز هم که هنوزه خوندنشو شروع نکردم! :| :)

نمره آهنگ دزیره چاوشی هم بیسته..
#تنبل_نباشیم :))
اره خوب بود :)
فعلا "صد سال تنهایی" گابریل رو در دست مطالعه دارم. :)
عجب تعریفی کردی از کتاب.
صد سال تنهایی؟ اسمش رو شنیدم ولی نخوندم، من فعلا "یادت باشد" رو دارم میخونم :)
اره، چون خیلی کتاب عالیه به نظرم :)
سه شنبه ۱۷ مهر ۹۷ , ۱۷:۴۱ دانلود سریال گیم اف ترونز
D: جز 100 بلاگ برتری ؟ چه جالب
:)
حس خوندنش نیست:دی
پس صبر کنید حسش بیاد :)
سلام
خوبید؟
سربزنید....
سلام عزیزم
ممنون.
سر زدم :)
پنجشنبه ۱۹ مهر ۹۷ , ۱۴:۱۵ قاسم صفایی نژاد
ممنون از معرفی کتاب
اضافه شد به لیست کتاب‌هایی که باید بخوانم
خواهش میکنم‌.
حتما بخونید، من خیلی پیشنهادش میکنم :)
بالاخره نسبت ناپلئون و دزیره چیه؟ عاشق و معشوق اند؟
مثل لیلی و مجنون؟
به هم میرسند؟
ناپلئون نامزد سابق دزیره بود.
دزیره همسر ژان باتیست برنادوت پادشاه سوئد میشه، البته ژان باتیست بعد از ازدواج پادشاه میشه :)
کتاب روایت جذابی داره و پر از فراز و فرود‌های احساسی و انسانیه :)

جمعه ۲۰ مهر ۹۷ , ۱۲:۲۳ رد انگشتان من
ناپلئون دقیقا چجوری بود که توو پند اخلاقی نوشتی مثل ناپلئون نباشیم ؟!:)
کتاب رو بخونید ولی همین قدر بگم که خیانت کار بود :)
يكشنبه ۲۲ مهر ۹۷ , ۰۸:۵۸ محمدبوژمهرانی
عالی بود
ببین به نظر من ناپلئون هم چاره ای جز خیانت نداشت . بدبختی بیچارگی نابودش کرده بود و خب مجبور شد بخاطر زندگی و آیندش نامزدی شو با دزیره بهم بزنه وگرنه تو بخش های مختلف کتاب میبینم که هنوزم عشقشو به دزیره ابراز میکنه
آره، یه نوع سرگردونی و البته جاه‌طلبی داشت که بخاطرش از علاقه‌اش به دزیره گذشت وقتی هم نسبتا پشیمون شد که دیر بود دیگه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan