اولش که خیالش میره و تو زلفش گم میشه حس خوبی داره ،خیلی خوب ..بعد که ای کاش میگه .بعد که دستش تنها ول میشه انگاری غم عالم میریزه رو سرت...چه کرده تو دو بیت!
اومدم دوباره خوندمش :)
ما می گیم تَنیا...خوشم میاد از این خیالُم از این ُ ها و او ها که تو لهجه ها و زبون های مختلفه.
اره دقیقا! اصلا مصرع آخر خیلی دلنشین و غمناکه!
یعنی جای ت و ن عوض میشه، جالبه! :)
تنوع زبان ایران واقعا قشنگه؛ حتی تو یه استان کلی لهجهی مختلف و متنوع هست، همشون هم قشنگن :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
باز کن پنجرهها را که نسیم روز میلاد اقاقیها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه ، کنار هر برگ شمع روشن کرده است!
همهی چلچلهها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیهی جشن اقاقیها را گل به دامن کرده است!
باز کن پنجرهها را ای دوست! هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت؟ برگها پژمردند؟ تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست توی تاریکی شبهای بلند سیلی سرما با خاک چه کرد؟ با سر و سینهی گلهای سپید نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟ هیچ یادت هست؟
حالیا معجزهی باران را باور کن! و سخاوت را در چشم چمنزار ببین! و محبت را در روح نسیم که در این کوچهی تنگ با همین دست تهی روز میلاد اقاقیها جشن میگیرد!
خاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی؟ تو چرا این همه دلتنگ شدی؟ باز کن پنجرهها را و بهاران را باور کن...