هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


مشاعره

ما که باشیم که زخم تو شود قسمت ما؟
دیدن تیر به آغوش کمان ما را بس!

+ سلام :)
++ به یکی از دوستان قول داده بودم که تابستون دوباره پست مشاعره بذارم، پس هر کس که دوست دارم بسم‌الله :)
پ‌ن : مثل سری قبل اگر چند بیت پشتِ سر هم، در پاسخ به بیت قبل، با یک حرف ارسال شد، مشاعره با آخرین حرفِ اولین بیتِ صحیح ارسال شده ادامه داده میشه.
 لطفا قبل از اینکه بیت‌تون رو بنویسید اول صفحه رو رفرش کنید تا مطمئن بشید که کسی قبل از شما بیتی نفرستاده، و سعی کنید از ابیات تکراری استفاده نکنید :)
سالها دل طلب جام جم از ما می کرد
وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
بیدلی در همه احوال خدا با او بود
او نمی دیدش از دور خدایا می کرد
به‌به چه ابیات قشنگی انتخاب کردید :)
ولی توی مشاعره بهتره از تک بیت استفاده کنیم :)
شنبه ۱۵ تیر ۹۸ , ۱۹:۲۳ معلمی از جنس اینده
دلی دیرم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملایک تو قدر خود نمی دانی چه حاصل
چه ابیات زیبایی ولی بهتره برای مشاعره از تک بیت استفاده کنیم :)
دوش می آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود

چشم، تک بیت :)
من دیوانه مشاعره ام، اینجا رو شعر بارون میکنم الان :))
با حرف ل باید ادامه بدید :)

+چشمتون روشن :)
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
حرف آخرِ آخرین بیت صحیح ل هست :)
شنبه ۱۵ تیر ۹۸ , ۱۹:۳۲ حـــــ ـمــیـد
تو عجب تنگه‌ی عابر کشی ای معبر عشق
که به جز کشته‌ی عاشق نکند از تو عبور 
«سایه»
آخرین حرف صحیح ارسال شده ل هست :)
لطف خدا بیشتر از جرم ماست 
نکته‌ی سر بسته چه دانی خموش
شنبه ۱۵ تیر ۹۸ , ۱۹:۴۲ حـــــ ـمــیـد
تو مرد باش و میندیش ازگرانی درد
همیشه درد به سر وقت مرد می‌آید 
+ نخیرم قبول نیست :/ :)) مگه اولین بیت صحیح که با دال اومد با ت تموم نشده ؟!
الان باید با ش ادامه بدید:))

برای مشاعره باید تک بیت بفرستن ولی وقتی یک شعر چند بیتی می‌فرستن آخرین حرف بیت آخر رو باید ادامه بدید :)
شنبه ۱۵ تیر ۹۸ , ۱۹:۴۹ حـــــ ـمــیـد
شور شیرین برد از یاد به فرهاد اگر
شبی از تلخی هجران تو گویم سخنی
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار خواجه نگه دار مرا
شنبه ۱۵ تیر ۹۸ , ۲۰:۰۰ حـــــ ـمــیـد
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد 
شنبه ۱۵ تیر ۹۸ , ۲۰:۰۳ حـــــ ـمــیـد
آفتابی زد و ویرانه دل روشن شد
لیک افسوس که زود از سر دیوار گذشت
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی
شنبه ۱۵ تیر ۹۸ , ۲۰:۰۸ حـــــ ـمــیـد
یک دل و اینهمه آشوب و غم و درد عماد
کاشکی مادر ایام نمی‌زاد مرا 
شنبه ۱۵ تیر ۹۸ , ۲۰:۱۴ حـــــ ـمــیـد
آخرم رام نشد چشم غزالی وحشی
گرچه انگیختم از هر غزلی غوغایی
شهریار
یاد باد آن‌که ز ما وقت سفر یاد نکرد / به وداعی دل غم‌دیدهٔ ما شاد نکرد
سلام :)
سلام دکتر :)
البته اشکالی نداشت چون اون بیت پذیرفته نبود ولی خب دومی بهتر بود :)
یاد باد آن‌که نهانت نظری با ما بود / رقم مهر تو بر مُهرهٔ ما پیدا بود
حواسم نبود که تکراریه بیت قبل! :دی
:)
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم

ببین چه بی نظمی ای ایجاد کردم :))
ببخشید..
خواهش میکنم، پیش میاد :)
می‌خواره و سرگشته و رندیم و نظرباز / وان‌کس که چو ما نیست در این شهر کدام‌ست
شنبه ۱۵ تیر ۹۸ , ۲۰:۴۵ حـــــ ـمــیـد
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
:) شهریار 
مست بگذشتی و از حافظت اندیشه نبود / آه اگر دامن حُسنِ تو بگیرد آهم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود انچه می‌پنداشتیم 
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود
دوش چه خورده‌ای دلا فاش بگو نهان مکن / چون خمشان بی‌گنه روی بر آسمان مکن
ناز آن اندام نازنت، نازم ای ناز آفرین
ناز داری ، ناز کن ، نازت بنازم نازنین
ناله از درد مکن 
آتشی را که در آن زیسته ای
سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان
نگردد بی‌سفر هرگز، کمالی مرد را حاصل
نفس کی حرف گردد تا نیاید از دهن بیرون؟ 
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند / نه هر که سر بتراشد قلندری داند
دانی که چرا سِر نهان با تو نگویند؟
طوطی صفتی ، طاقت اسرار نداری
یارم چو قدح به‌دست گیرد / بازار بتان شکست گیرد
در طریق عشق بازی امن و آسایش بلاست
ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی 
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب / بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند

+ خوش گذشت. شب خوش :)
به ما هم خوش گذشت، شب‌تون بخیر :)
يكشنبه ۱۶ تیر ۹۸ , ۰۰:۰۴ فرشته ی روی زمین
سلام :)
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم/ بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
سلام :)
من نخواهم کرد ترک لعل یار و جام می/زاهدان معذور داریدم که اینم مذهب است
يكشنبه ۱۶ تیر ۹۸ , ۰۸:۳۶ مردی بنام شقایق ...
تو مگو مارا بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
تو را ز کنگره‌ی عرش میزنند صفیر
ندامت که در این دامگه چه افتاده است 
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
یک نفر امد صدایم کرد و رفت
با صدایش اشنایم کرد و رفت
يكشنبه ۱۶ تیر ۹۸ , ۱۴:۱۲ مصطفی فتاحی اردکانی
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم
چند ثانیه دیر گفتید ، باید با ت بگید :)
يكشنبه ۱۶ تیر ۹۸ , ۱۴:۱۸ مصطفی فتاحی اردکانی
تا تو مراد من دهی، کشته مرا فراق تو
تا تو مراد من دهی، من به خدا رسیده ام

شانس هم نداریم


مصرع دوم این بیت رو روی یه عکس نوشته دارم، داشتم فکر میکردم اون اشتباه نوشته یا شما :))
يكشنبه ۱۶ تیر ۹۸ , ۱۴:۲۰ مصطفی فتاحی اردکانی
اینم اشتباه نوشتم.

تا تو مراد من دهی، کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام
میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی / میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد
در نظر بازی ما بی خبران حیرانند/من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند.
يكشنبه ۱۶ تیر ۹۸ , ۱۵:۱۲ مصطفی فتاحی اردکانی
دانی که چرا ز میوه ها سیب نکوست
نیمش رخ عاشق است و نیمش رخ دوست
تا تو نگاه می‌کنی، کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو، این چه نگاه کردن است؟
تنت در جامه چون در جام باده / دلت در سینه چون در سیم آهن
نترسم که با دیگری خو کنی
تو با من چه کردی که با او کنی؟
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
عه اینو یکی دیگه نوشته ولی یه جور دیگه
کدومش درسته؟! 
من تو ذهنم بود نمیدونم از کجا خونده بودم :(
اونو خودم نوشتم :))
منی اینی که نوشتم رو شنیدم :)
تنها دل من‌ست گرفتار در غمان / یا خود در این زمانه دل شادمان کم است
تار و پود هستی‌ام بر باد رفت اما نرفت
عاشقی‌ها از دلم دیوانگی‌ها از سرم
مرو از دست من ای یار
که منم زنده به بوی تو 
دوشنبه ۱۷ تیر ۹۸ , ۰۷:۲۰ ... به دنبال حقیقت ...
وای اگر از پی امروز بود فردایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد :)



دل در این پیرزن عشوه‌گر دهر مبند
کاین عروسیست که در عقد بسی داماد است
تا قتیل دوست باشد
جان کجا یابد حیات؟
تا مریض عشق باشد
دل کجا خواهد دوا ؟
دوشنبه ۱۷ تیر ۹۸ , ۱۱:۵۵ مصطفی فتاحی اردکانی
ای ایران ای سرای امید
بر بامت سپیده دمید.


شعار هم نوعی شعر حساب میشه دیگه مثلا" ای آنکه مذاکره شعارت ........."
بله شعار هم نوعی شعره :)))
دوشنبه ۱۷ تیر ۹۸ , ۱۳:۰۸ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
دل داده ام بر باد، بر هر چه باداباد
مجنون تر از لیلی، شیرین تر از فرهاد
در کوی تو معروفم و از روی تو محروم / گرگ دهن‌آلودهٔ یوسف‌ندریده
هر آن که جانب اهل خدا نگه دارد / خداش در همه حال از بلا نگه دارد
دوشنبه ۱۷ تیر ۹۸ , ۱۳:۵۷ مصطفی فتاحی اردکانی
دوش مرغی به صبح می مالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش

شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ولی هرگز، نخواهی رفت از یادم
دوشنبه ۱۷ تیر ۹۸ , ۱۴:۵۱ مصطفی فتاحی اردکانی
مرا چشمی است خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فته خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
وه که جدا نمی‌شود، نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من 
نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد / نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد / شهریار آن نه که با لشکر عشق تو ستیزد / سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد / که بدانست که در بند تو خوش‌تر ز رهایی
یوسف ما ز تهی دستیِ خلق آگاه است 
به چه امید به بازار رساند خود را؟ 
ای همه هستی ز تو پیدا شده. خاک ضعیف از تو توانا شده
منم که همیشه دیر می‌‎رسم
دیر نرسیدی که، هنوز ادامه داره :)
سه شنبه ۱۸ تیر ۹۸ , ۰۸:۱۶ مصطفی فتاحی اردکانی
هین سخن تازه بگو تا دوجهان تازه شود
وارهد از حد جهان، بی حد و اندازه شود
دلا این عالم فانی به یک ارزن نمی‌ارزد
به دنیا آمدن بر زحمت رفتن نمی‌ارزد 
در دایره وجود موجود علیست 
اندر دوجهان مقصد و مقصود علیست
گرخانه اعتقاد ویران نشدی
من فاش بگفتمی که معبود علیست
تو که یک گوشه‌ی چشمت غم عالم ببرد
حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
سلام و درود 
ظاهرن دیر رسیدم ـ اما دال رو مینویسم
دوزخی تا نبود سوی عبادت نرویم
چه توان کرد که ما عاشق زوریم هنوز 
معینی کرمانشاهی
....................................
درقرن یخ صداقت به انجماد رسیده
معنویت به مرز اوج فساد رسیده 
خودم :)
سلام
نه دیر نرسیدید، تا گذاشتن پست بعدی مشاعره اینجا ادامه داره :)

چهارشنبه ۱۹ تیر ۹۸ , ۰۸:۰۹ مصطفی فتاحی اردکانی
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
نشان اهل خدا عاشقیست با خود دار
که در مشایخ شهر این نشان نمی‌بینم
من از روئیدن خس بر سر دیوار دانستم 
که ناکس کس نمیگردد از این بالانشینی ها
چهارشنبه ۱۹ تیر ۹۸ , ۱۵:۰۲ مصطفی فتاحی اردکانی
ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم
جان من فدای خاک پاک میهنم
من و تو مثل دوتا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم ، کاش تو دریا بشوی
یک چند ز دام عشق بودم بگداز
باز این دلم آن گداز میجوید باز 
ارزقی
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد ازاد
در راه طلب عاقل و دیوانه یکیست
در مذهب عشق خویش و بیگانه یکیست
آنــرا کــه شــراب وصــل جــانـــان دادنـــد
در مذهب او کعبه و بتخانه یکیست
مولانا
تا توانی دفع غم از خاطر غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است، اشکی پاک کن
پورش : 😵
در راه طلب عاقل و دیوانه یکیست
در شیوۀ عشق خویش و بیگانه یکیست
آنــرا کــه شــراب وصــل جــانـــان دادنـــد
در مذهب او کعبه و بتخانه یکیست
مولانا
خواهش میکنم :)
نقد این عمر که بسیار کم است 
راستی بد گذراندن ستم است 
عه! ادامه داره؟ خیال کردم تموم شده!

تو کمان‌کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین / همهٔ غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
نه تا پست بعدی ادامه داره :)
تو نیم دیگر من بودی و ندانستی 
چه داغ‌ها که به این نیم دیگرت دادند 

یک بار به من گوش کن ای سنگ صبورم
تا پر کنم از قصه‌ی تو گوش جهان را 
از دل من بکجا میروی ای غم آخر
تو که هرجا روی آحر ببرم باز آیی
نظام وفا
یک نعره‌ی مستانه ز جایی نشنیدم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد

دریغاکه در صحن این کهنه باغ
چه آواز قمری چه غوغای زاغ
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است 
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو او اشارتهای ابرو
وحشی
پنجشنبه ۲۰ تیر ۹۸ , ۰۹:۵۹ مصطفی فتاحی اردکانی
وه که جدا نمی شود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
ما که باشیم که با شما مشاعره کنیم
کامنتی نصفه نیمه نهیم و بگذریم :)
:||
شما؟ اختیار دارید، شما از رتبه‌های برتر هستید که قراره به ما شیرینی بدید :دی
نمیدانم دنیا را ز چه ساخته اند
که حال انسان را با غم ساخته اند
دست افشان پای کوبان می‌روم
بر درِ سلطان خوبان می‌روم
می‌روم بار دگر مستم کند
بی‌سر و بی‌پا و بی دستم کند
پنجشنبه ۲۰ تیر ۹۸ , ۲۰:۵۲ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
دیده عقل مست تو، چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو، بی تو به سر نمی‌شود
دیشب از دفتر عمرم صفحاتی خواندم
چون به نامِ تو رسیدم لحظاتی ماندم
همه‌ی دفترِ من، ورقی بیش نبود
همه در حسرت دیدار تو بود
شنبه ۲۲ تیر ۹۸ , ۱۲:۳۵ مصطفی فتاحی اردکانی
دل نهم به بی شکیبی، با فسون خود فریبی
چه فسون نا فرجامی،به امید بی انجامی

اینم 99 امین کامنت
یاس‌ها یادآور پروانه‌اند
یاس‌ها پیغمبران خانه‌اند


اینم صدمین کامنتش :)
سلام‌ وبسایت خیلی قشنگ و بروزی دارید لطفا از وبسایت من هم دیدن کنید❤
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan