پنجشنبه ۲۰ تیر ۹۸
معشوق پاییزی من، سلام!
حال که این نامه را میخوانی تازه کار آب دادن به گلهای شمعدانی ضلع شرقی باغچه را تمام کرده و با کتابی از نویسندهی جوان فرانسوی رو به منظرهی دلانگیز غروب پنجشنبه نشستهام؛ شربت آلبالو را در لیوان ریخته و به روزهای گرمِ ژوئیهی ۲۰۱۹ فکر میکنم ؛ آه که چه روزهای ملالانگیز، گیج کننده و طاقتفرسایی بود ... بگذریم، نمیخواهم با یادآوری آن روزها خاطرت را مکدر کنم.
از خودت بگو! حال تو چطور است؟ روزهای تابستانت را چگونه سپری میکنی؟
ای کاش میتوانستم نامهای از تو دریافت کرده و مختصری از احوالات این روزهایت را بدانم؛ میدانی! این روزها حتی به ورقهی خالی آغشته به عطرت نیز راضی هستم، اما افسوس که گاهی خواستههای کوچک آدمی نیز بزرگ و دور جلوه میکند؛ فرصتها در گذر است و گاه به استشمام رایحهای هم مجال نمیدهد ...
معشوق محبوب پاییزی من!
به وسعت گرمای تابستان و به طروات میوههای رسیدهاش دلتنگ روی مهربان تو هستم ؛ از فاصلهای دور و از میان قلههای افراشتهی آلپ دستانت را به گرمی میفشارم و در کشاکش روزهای زندگی آرامش را برایت آرزو میکنم !
+ گر چه از دست غمت حالِ پریشان دارم ... نکنم ترکِ غمِ عشقِ تو تا جان دارم!
++ نامهی هفتم _ نامهی ششم