هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


این پست احتمالا بوی بندر می‌دهد!

روی تخت نشسته و تلاش می‌کردم جملاتی ساده و آسان برای توصیف شهرم بنویسم، بالاخره بعد از دو ساعت چیزی حدود هفت خط نوشته و سعی می کردم جملات نا‌آشنایم را به خاطر بسپارم!
وسط همین حفظ کردن‌ها با افسوس به جملاتم خیره شدم، کاش می‌شد با زبان و الفبای خودم معرف زادگاهم باشم، کاش می‌شد به جای استاد انگلیسی استاد ادبیات فارسی می‌گفت شهرتان را توصیف کنید!
آن وقت می‌توانستم حتی در وصف سنگفرش‌های خیابان دادگستری که هزاران بار در آن قدم زده بودم هم چندین صفحه بنویسم.
 صفحه‌هایم را پر می‌کردم از بازار ماهی فروش‌ها و بوی ماهی تازه، از محله‌ی سرِ خور و دکه‌هایی که بوی مدهوش کننده‌ی سمبوسه و بندری و فلافل‌شان در شب‌های تابستان هر عابری را دیوانه می‌کند، حتی از چِرِک چِرِکِ پنکه‌ی قدیمی و چربی‌های نشسته روی سرامیک‌های دیوار ساندویچی شهرزاد هم، یا از عکس‌های قدیمی و سیاه و سفید پرسپولیس گناوه که به دیوار مغازه عرفان آویزان بود.
دست قلمم را می‌گرفتم و با هم از خیابان ساحلی می‌نوشتیم، از این روزهای بارانی‌اش که رنگ بهشت دارد، از صدای قایق موتوری‌ها و لذت دیدن پاراگلایدر بر فراز دریا، صدای خنده‌ی بچه‌ها موقع شنا و موتور سواری روی ساحل، غروب دل‌انگیز و مسحور کننده‌ی خلیج، بوی نمک، ماهی و دریا، خنکای آب و ماسه بادی‌ لای انگشتان پا، صدای نی‌همبان و آهنگ‌های بندری که گه‌گاهی، خصوصا بعد از بازی‌های فوتبال، از کنار ساحل و پارک به گوش می‌رسد، یا عابری که عصر پنجشنبه هوس خواندن شَر‌وه‌‌ای پرسوز یا بیتی از فایز کرده است.
حتی می‌توانستم از شلوغی بازار و جریان زندگی در ازدحام مردم بنویسم، از ترافیک انسانی کنار پاساژها در ایام تعطیلات، از دکه‌های سلف سرویس فلافل و همبر میدان امام، تا یخ در بهشت و بستنی قیفی کنار پاساژ‌های روبروی مسجد جامع، از پاساژ‌های بهروزی که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را می‌توان در دستفروشی‌هایش پیدا کرد؛ از امامزاده و گنبد فیروزه‌ایش، و دست فروشی‌های کنار خیابانش که بوی ماهی و میگویشان در بوی تره‌بار و کامیون‌ میوه‌های کنار خیابان در هم آمیخته!
 از همه جا، از نخل‌ها و گرما و سرما و شهری که متر به مترش دلبری می کند!
کاش استاد ادبیات گفته بود وصف حال شهرتان را بنویسید ...
+ عکس را از اینستاگرام کش رفته‌ام :))

لذت بردم زیاد اصلا دلم دریا خواست هنگام خوندن این پست...

شاید برای اینه که موقع نوشتنش خودم دلم دریا میخواست :)
خوشحالم که خوشتون اومده :)

مارو بردی به حال و هوای اونجا

خودمم رفتم باهاش :)

پست جالبی بود

تشکر
چهارشنبه ۸ آبان ۹۸ , ۱۲:۳۱ مردی بنام شقایق ...

محله‌ی سرِ خور و دکه‌هایی که بوی مدهوش کننده‌ی سمبوسه و بندری و فلافل‌شان در شب‌های تابستان هر عابری را دیوانه می‌کند

سلام

 

ما حتی از خوندشم دیوانه شدیم :))))

 

+

مارو بردید به خاطرات سالهای کار در عسلویه و کنگان و قشم...

 

 

سلام
پس فکر کنید خودم چی می‌کشم :))

+ قبول دارید هیچ‌جا جنوب نمیشه؟ :دی 
#نوشابه :)))

یعنی دلم خواست همین الان پاشم بیام ببینم شهرتون رو :)))

:)) ولی برو ضرر نمیکنی :)
چهارشنبه ۸ آبان ۹۸ , ۱۹:۴۷ مردی بنام شقایق ...

من خیلی دوست داشتم و دارم جنوبو خصوصا ساحلیاش

 

 

ولی برا هر کسی هیچ جا وطنش نمیشه

 

بازم خوشبحال شما میتونید وصف کنید شهرتونو

 

ما اصفهانیا چی بگیم که شهرمون قابل وصف نیس اصن😉😂😂😂😂

 

#نوشابه خانواده

جنوب هم دوستتون داره که بارها طلبیده‌ شدید:))

:))))
من قطره‌ای در مقابل دریا رو توصیف کردم فقط، ما کجا و توصیف جنوب کجا :)
#دوغ_گاز_دار :دی

میگن خاک وطن دامن گیره  هرجای دنیا که بری یه تیکه از وجودت همیشه با بندر میمونه و این احساس تعلق شیرینه

به قطع همینه،شاید خیلی از ماها حتی خود من دلمون بخواد جایی با امکانات و شرایط بهتر زندگی کنیم ولی بازم تکه‌ی بزرگی از وجودمون تو وطن میمونه.
حتی اگه بمیرم و جسدم پودر بشه بازم وقتی اسم وطنم رو بیارن ذره‌ ذره‌‌ام از ذوق به تکاپو می‌افته :)
شنبه ۱۱ آبان ۹۸ , ۰۶:۴۵ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

فکر کنم احساس می‌کنی داری با یه زبون یخ و مصنوعی یه پدیده قشنگ رو توصیف می‌کنی و اون طور که باید در نمیاد:/

دقیقا درست فکر میکنی:)
برای این هفته هم بهمون موضوع داده در مورد مدیریت زمان بنویسیم! :|||

بسیار زیبا بود به دلم نشست

لطفا برای اطلاع از ویزا ها و هزینه زندگی در کشور های مختلف به وبسایت تریپ ویزا مراجعه کنید

tripvisa.ir

ممنونم
يكشنبه ۱۲ آبان ۹۸ , ۰۰:۲۹ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

فرصت خوبی واسه تمرین و تقویت زبان هست. ازش نترس. ازش استفاده کن:-)

استاد زبان عمومی ما یک کتاب بسیاار ابتدایی برامون تعیین کرده بود. متن می‌خوندیم سوال جواب می‌دادیم. یک کتاب پازل هم داشتیم که لغت پیدا می‌کردیم. مثل بازی بود:/

اخه میدونی مشکل اینجاست که کلاس جوری نیست که ما بتونیم باهاش بالا بیایم، برای همین استرس غلبه میکنه به حس یادگیریم! :(
شماها ناسپاسید، قدر نمیدونید، باید حتما عین من سرتون بیاد تا قدر استاد خوب رو بدونید :دی
  1.  
  2. سلام همشهری عزیز /وب خوبی داری خوشحال میشیم در سایت تفریحی عضو بشی و مطالب ارزشمندت رو با دیگر کاربران به اشتراک بگذاری و در گروه ها به تبادل افکار ومتن به پردازی /منتظر حضور شما در جمع خودمان هستیم
  3.  
  4.  
تشکر

زیبا بود

لطفا سری هم به وبسایت من بزنید در مورد مهاجرت و تور و بلیط هست مرسی از وبلاگ خوبتون

www.tripvisa.ir

مرسی

ممنون و سپاس از وبلاگ خوبتون ممنون میشم اگه به وبسایت ماهم سری بزنید 

 

 <a href="https://sanykala.com/product-category/marriage-products/condom/">خرید کاندوم</a>

تشکر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan