هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


نامه‌های پنج‌شنبه [١١]

معشوق پاییزی من، سلام!
امیدوارم که در این سرمای پاییزی شومینه‌ی روزگارت سخت گرم باشد.
حال که این نامه‌ را می‌خوانی مثل تمام شب‌های پاییز و زمستان در تاریکی اتاق روی تختم مچاله شده‌، به تو فکر کرده و برای دل ناآرامم زیر لب زمزمه می‌کنم " یه‌شویی، نیمه شویی، نیمه ز شو گل،  دل گریبونم گره سی دیدن یار..." و اشک امان چشمانم را بریده است؛ بدون تو هر سرزمینی غربت است و تمام مردم غریبه اما این روزها درد غربت بیش از پیش به سینه‌ام فشار می‌آورد، بیش از پیش خسته‌ام کرده و دلم در سینه به یادت بی‌قراری می‌کند!
محبوبم!
سوز سرمای آذر بر جانم نشسته؛ استخوان‌هایم از سرمای نبودت شکسته و اینک نسیمی مرا از پای در می‌آورد، کجایی؟ 
می‌خواهم بدانم در این سرمای پاییزی چه می‌کنی؟ به آغوش که پناه برده‌ای؟
 آخ که با تو از دیگری گفتن چه دردیست...

نمی‌دانم حالا که نامه‌ام را در دست گرفته‌ای چه احساسی در تنت جاریست، نمی‌دانم کدام خاطره‌ی مشترکمان را مرور می‌کنی، برف شاهو؟ کوچه باغ برفی؟ باغ انار پشت خانه؟ خیابان‌های باران زده، موسیقی جاده‌های شمال؟ بوی نارنگی؟ کدام؟ اما از من اگر می‌پرسی بگویم که سرتاسر نامه‌ام بوی پرتقال و باران می‌دهد، یادت که هست؟...
می‌خواهم اعتراف کنم که دلم بیش از همیشه برایت تنگ است؛ دلتنگی چون میوه‌ی نارسی که با قدرت به شاخه چسبیده بیخ گلویم را گرفته و می‌فشارد.
 دلم برایت تنگ است، دلم برایت تنگ است...

+ مثل باران بهاری که نمی‌گوید کی ... بی‌خبر در بزن و سرزده از راه برس!
++ آهنگ متن: بی‌وفا _ امین بانی

منم دلم خیلی تنگه. هوا هم که سرد و برفیه امروز.

هعی هعی ...
دلتنگی درد سختیه ...

ایشالا ی روز.. سر زده سر بزنه..:)

دخترک میگه آمین :)

گویند که سنگ لعل شود در مقام صبر (عشق)

آری شود ولیک به خون جگر شود

...
سینه از آتش دل در غم جانانه بسوخت
آتشی بود در این خانه که کاشانه بسوخت

چقدر قشنگ بود...

ممنونم :)

الحق که بدون تو هر سرزمینی غربت است ....

اره، اونم چه غربتی :(

کاش میشد که بی خبر در بزنه و سرزده از راه برسه... :) 

کاش ...
ان‌شاءالله زودی برات سر برسه :)

بدون تو هر سرزمینی غربت است ....

غریبِ غریب...

بیا که دل بی تو بی‌تاب تر از هر زمانی‌ست...

از اون نامه‌ پنج‌شنبه‌های قشنگ^_^

دل بی تو به جان آمد، وقت است که باز آیی ...
مرسی جانم، لطف داری :**

خب عزیزم شهر شما اصولا برف زیاد نمیباره لابد اون خاطره برفی برا روزیه که اومدین آذربایجان و منو نسرین سر اینکه بیشتر خونه کدوممون بمونید گیس و گیس کشی کردیم. :))

:))) نگران نباش ما اگه بیایم اذربایجان نصف نصف پیشتون می‌مونیم :دی

+ ولی این دخترک من نیستما، خاطرات برفیشون هم حتما تو یه شهر برف دار بوده، حالا می‌پرسم ازش :))

غربت هر جاییست که تو نباشی

غریبم بین این همه غریبه ...

خواستم بنویسم غربت هرجاییست که تو نباشی دیدم دوستان زحمتشو کشیدن

 

به این مصرع پناه آوردم

بُود آیا  که خرامان ز درم باز آیی؟

اره همه دلشون پر بود انگار ...

بود آیا که ز دیوانه‌ی خود یاد کند
انکه زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت ؟

یاد مجموعۀ نامه های فروع فرخزاد افتادم! 

با همین بیان ساده و احساس لطیف و پرشور جوونی و زنانگی!

لطف دارید شما ولی من کجا و فروغ کجا :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan