هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


این قسمت: مستند حیات وحش

مادرم عاشق مستندهای حیات وحش است، محال است در حال بالا و پایین کردن شبکه‌های تلویزیون جانوری را ببینید و نگوید " بِنِش، همینه بِنِه بینُم چنه"(بذارش ببینم چیه).

دو شب پیش هم کنار سفره‌ی شام برای بار هزارم همین صحنه تکرار شد و ما مجبور به اطاعت و دیدن یک مشت گاومیش و گورخرِ خر شدیم.

شبکه‌ی مستند ، مستند حیات وحش!

[سکانس اول] گله‌‌ای از گورخرها را که برای آب خوردن به کنار رودخانه رفته‌اند نشان می‌دهد، گورخری کوچک و البته خر آن وسط دلبری می‌کند، غافل از اینکه تمساحی در رودخانه کمین کرده است.

محتویات ماهیتابه در وسط سفره نیمه تمام باقی مانده، نان‌ها را در سفره انداخته و چشم به تلویزیون دوخته‌ایم، برادرم از فرصت استفاده کرده و لقمه‌های بیشتری می‌خورد، گورخرها به آب نزدیک‌ می‌شوند و تمساح به آن‌ها؛ من با استرس جیغ جیغ می‌کنم که:

_مِی(مگه) کورین که تمساح به او بزرگیه نمی‌بینین؟ اینا اومد‌ها! وای چقه خرن اینا!

[مادرم]_ الان یکیشه ایگیره!

[برادرم]_ نه نیگیره!

_ بله الان ایگیرش!

_نه نیگیره!

[من]_آخی گرفتش، اخی گرفتش، کره‌اش رو میبره، آخ بردش... نه نه، نه نبردش، خدا رو شکر، وای خدا رو شکر نبردش، کره‌خر احمق!

_مو خو گفتم نیگیرش!

کره به حیاتش ادامه می‌دهد اما یک‌جان از جان‌های من کمتر می‌شود!

[سکانس دوم] تعدادی میمون را نشان می‌دهد، میمون‌های کوچکی به این طرف و آن طرف می‌دوند، میمونک قهوه‌ای زیبا و بچه ننه‌ای از بغل مادرش تکان نمی‌خورد، میمون‌ها قصد دعوا دارند اما تا طفل باشد امکانش نیست، میمونک به ناچار از مادر فاصله گرفته و روی تنه‌ی درختی که در بالای دره آویزان است می‌نشیند، میمون‌ها دعوا کرده و بعد متفرق می‌شوند، میمونک زیبا روی تنه‌ی درخت مشغول بازی می‌شود، ناگهان تنه شکسته و میمونک به پایین پرت می‌شود، با استرس لقمه از دستانم افتاده، "نه" بلندی گفته و سرم را محکم به سمت دیگری می‌گیرم تا شاهد این صحنه‌ی دلخراش نباشم!

[مادر]_آخی اُفتا، وای اُفتا

[همزمان خواهر]_ووی خَردش، آخی خَردش

[همزمان من]_ نه، آخی گناه داره

[مادرم]_ نه، نه نخردش، نه نُفتاد!

سر می‌چرخانم و میمونک بیشعور را آویزان از تکه‌ی باریکی چوب می‌بینم، استرسی که هنگام بالا رفتن میمونک از آن تکه‌ی نازک چوب داشتم کم از استرس بیرانوند در هنگام گرفتن پنالتی رونالدو نداشت!

میمونک خودش را به انحنای دیوارِ درّه می‌رساند، با تعجب و حرص به میمونک و میمون‌های دیگری که در آنجا نشسته‌اند و اگر بی‌هوا تکانی بخورند در دهان تمساح می‌افتند نگاه کرده و می‌گویم"الحق که میمون‌های خرین، اخه اونجا جای نشستنه بخدا؟"!

[سکانس سوم] گله‌ای گاومیش قصد عبور از رودخانه را دارند، تمساح همچنان در رودخانه کنگر خورده و لنگر انداخته است، گاومیش‌ها هم احمق هستند، درست مثل گورخرها؛ گول چشم‌های درشتشان را نخورید گویا کورند، تمساح به آن بزرگی را در آب نمی‌بینند و مثل گاو به راه می‌زنند!

گله به آب می‌زند و تمساح فرصت را غنیمت میشمارد.

[مادرم]_ الان یکیشه ایگیره!

[برادرم]_ نزدیکشونه، الان ایگیرش!

[مادرم]_ آخ گرفتش، آخ بردش، وووی وووی بردش، ای وااای یکیشه بُرد، قضا بخره تو جونت الهی!

[من]_ آخی بُردش واقعا

[مادرم]_ تورَه(روباه) بُوِرِش(ببرش) الهی، ای قضا تو جونت بخره، ازار بخری به حق علی!

[سکانس چهارم] تمساح را نشان می‌دهد که دوتا از گاومیش‌ها را خورده و حسابی دلی از عزا در آورده است، با آن قیافه‌‌ی نکبتش به سمت خشکی می‌رود، پلیدی و شرارت از چشمانش شرّه می‌کند، به تمام کسانی که از پوستش کیف و لباس میسازند حق میدهم، دلم می‌خواهد از پوست تمامشان کیف بسازند و در چاه دستشویی بیندازند، در ذهنم دوشیکایی را روی کمر گذاشته و به جنگ تمساح می‌روم، البته در میانه‌ی راه مارمولکی را می‌بینم، دوشیکا را انداخته و فرار میکنم!

تمساح به سمت تخم‌هایش می‌رود، توله‌های نکبتش از تخم در آمده‌اند، یکی از یکی زشت‌تر، هر کدام بیشتر از دیگری به مارمولک و آفتاب پرست شبیهند، شرارت از طفولیت در چشم‌هایشان موج می‌زند.

[مادرم]_ واخ واخ چقدر بچه داره، ای سَقَط بشین الهی، سیلشون بکن(نگاهشون کن) نصفشون دهنه!

[ من]_ عه یکی دیگه‌اش هم از تخم در اومد!

_ای در نیاد به حق علی، یه دو روز دیگه اینا هم مثل دِیشون(مادرشون) میشن، سقط بشن! سِی کن، حاصی(داره) ایخرشون!

[برادرم]_ نه، تو دهن ایکنشون تا ببره تو آب و شنا و چی گرفتن یادشون بده!

_ ای یادشون نده یادش بره، ای تیر بخرن الهی، سوا (فردا) همینا باز چهارتا چی دیگه‌یه ایخرن، واقعا گاومیشِ کو خرَدا(خورد)!

تمساح به سمت آب می‌رود و چرخه‌ی حیات ادامه می‌یابد، خدا را شکر مستند حیات وحش تمام می‌شود، از گاومیش‌ها ۲ تا کم شده، از نفرین‌های مادرم چندین‌تا، و از محتویات ماهیتابه خیلی چیزها!

خیلی زیبا بود این پست. به دلم نشست. روایت قشنگی بود. واقعا انگار اگه خیلی از چیزا از دست نرن، چرخه حیات ادامه پیدا نمیکنه و چقدر تلخه.

حالا شامتون چی بود؟

ممنونم عزیزم؛ اره انگار موندن بقیه حتما مستلزم رفتن بقیه است و قصه‌ی این چرخه همیشه غم‌ناکه، اونجایی غم‌ناک‌تر هم میشه که ضعیف‌ها میرن تا قوی‌ها باقی بمونن.
شبه بندری :/

الان بگم من خودم شخصاً موقع تماشای مستند این مدلی‌ام، قول میدی آروم بخندی؟ 😃

الان دارم تصورت میکنم که نشستی تمساح و یوز رو موقع شکار آهو و کره‌‌ی گورخر  نفرین میکنی و با مشت به سینه‌ات میکوبی :دی

وای چه خوب بود:)) گورخرِ خر، میمون بی‌شعور:)))

و چقدر با لهجه قشنگ بود همه‌ی این مکالمه‌ها!:)

لطف داری :) واقعا صفاتی که گفتم شایسته‌شون بود :/
مرسی عزیزم :*

بازم این خوب بود...

مستند وحش دلخراش ندیدی /:

 

یه عالمه شیر دنبال گاومیشا کرده بودن... اقا گاومیشا میدون میدون میدون تا می رسن به رود خونه پر از تمساح...

 

نصفشونم تو گل گیر می کنن شیرا تیکه تیکه شون می کنن... نصفشونم می رن توی رود خونه تیکه پاره می شن...

 

وووششش... خیلی بد بود :(

:(((
من تحمل این فیلم واقعی ترسناک‌ها رو ندارم.
دفعه‌ی قبلی برای بچه آهویی که شیر شکارش کرد نیم ساعت روبروی تلویزیون گریه می‌کردم :/

خیلی قشنگ نوشتی فرشته خیلی لذت بردم

فقط اونجا که داداشت لقمه های بیشتری میخورد:دی 

ممنونم فوریه جان، لطف داری :)
اگه بدونه اینا رو نوشتم :))))

زیبا و دلنشین نوشتی :)

ممنونم :)

البته من توی اون صحنه طرفدار تمساح و یوزم 😂

:|
:/
:((

از تو خونه اتون میشه یه مستند باحالتر ساخت حتی. :))

 خونه مام مامانم عاشق مستنده ولی دوست داره تو سکوت نگاه کنه.

:))
نه ما باید حتما ابراز احساسات کنیم :))

منم عاشق مستندم :))))

 

خیلی هم خوب :)

پدرِ منم عاشق مستنده
وقتی نگاه میکنه فقط صدای  نچ چ چ چ میاد 
مخصوصا وقتایی که چیزای جالب نشون میده

جمله آخرت خیلی عالی بود 
از محتویات ماهیتابه خیلی چیزها 

:)))
پدر و مادر منم همین‌طور :))

:دی

ما اصلا نگاه نمی‌کنیم، آخرین‌باری که دیدیم فکر کنم ابتدایی بودم و تا چند روز حالم بد بود به خاطرش...

چه کیفی داشت خوندن این پست:) بازم از این مدل پست‌ها بذار:))

الان نمیدونم بگم خوش به حالت یا نه، چون هم لذت داره و هم نه! ترکیبیه خلاصه :)

تلاشم رو میکنم :دی

اول کلی ازت تعریف و تمجید خواستم بکنم، دیدم همه این کار رو کردن. دیگه تکراری می‌شه. :)  

داشتم این رو می‌خونم یاد اون انیمیشن ببین رفلکسه ببین غشای سلولیه رِ افتادم. منظورم اینه:

https://tamasha.com/v/m8lJY

 

 

پس منم دیگه نمیگم که مرسی و لطف دارید، تکراری میشه :)

ندیده بودمش، کلی باهاش خندیدم ، دستتون درد نکنه :))

دقیقا مثل یه داستان کوتاه شیرین و دلچسب بود.

مامان و آقاجون و ایضا خواهرم عاشق حیات وحشن و همش با عشق نگاه می‌کنن ولی من خوشم نمیاد نمی‌دونم چرا. 

ممنون، خوشحالم که خوشت اومده عزیزم :)
یادم نمیاد تا حالا خودم تنهایی با میل و رغبت خودم مستند حیات‌وحش دیده باشم ولی خب اون چندباری که به جبر بقیه دیدم خیلی هم بد نبود[ فاکتور از حرص‌هایی که می‌خورم] :)

نمیدونم چرا تو ذهن خودم وقتی داشتم میخوندم صدای اون فردی که راز بقا رو گویندگی میکرد متن داشت با اون لحن جلو میرفت😅😐

اتفاقا صداش خوبه، به اونم راضیم به هر حال :))
چهارشنبه ۲۵ تیر ۹۹ , ۱۲:۳۲ منتظر اتفاقات خوب (حورا)

:-))))) خیلییی خوب بود.

مامان و بابای منم عاشق مستندحیات وحش هستند، الله اکبر و سبحان‌الله گویان نگاه می‌کنند:-)

چند سال پیش یه مستند نشون می‌داد از زندگی چندتا شیر. یکیشون مریض شد و به طرز غم‌انگیزی مُرد و من بسیار غصه خوردم:-(

مرسی :))
آی اره، مامان و بابای منم کلی وسطش قدرت خدا و سبحان‌الله و بقیه‌ی اذکار رو میگن :))
:(
نمیدونم برای شیر غصه بخوریم، برای بچه آهو و کره‌ی گورخر یا حتی بچه‌های آدم :(
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan