سه شنبه ۱۷ تیر ۹۹
مادرم عاشق مستندهای حیات وحش است، محال است در حال بالا و پایین کردن شبکههای تلویزیون جانوری را ببینید و نگوید " بِنِش، همینه بِنِه بینُم چنه"(بذارش ببینم چیه).
دو شب پیش هم کنار سفرهی شام برای بار هزارم همین صحنه تکرار شد و ما مجبور به اطاعت و دیدن یک مشت گاومیش و گورخرِ خر شدیم.
شبکهی مستند ، مستند حیات وحش!
[سکانس اول] گلهای از گورخرها را که برای آب خوردن به کنار رودخانه رفتهاند نشان میدهد، گورخری کوچک و البته خر آن وسط دلبری میکند، غافل از اینکه تمساحی در رودخانه کمین کرده است.
محتویات ماهیتابه در وسط سفره نیمه تمام باقی مانده، نانها را در سفره انداخته و چشم به تلویزیون دوختهایم، برادرم از فرصت استفاده کرده و لقمههای بیشتری میخورد، گورخرها به آب نزدیک میشوند و تمساح به آنها؛ من با استرس جیغ جیغ میکنم که:
_مِی(مگه) کورین که تمساح به او بزرگیه نمیبینین؟ اینا اومدها! وای چقه خرن اینا!
[مادرم]_ الان یکیشه ایگیره!
[برادرم]_ نه نیگیره!
_ بله الان ایگیرش!
_نه نیگیره!
[من]_آخی گرفتش، اخی گرفتش، کرهاش رو میبره، آخ بردش... نه نه، نه نبردش، خدا رو شکر، وای خدا رو شکر نبردش، کرهخر احمق!
_مو خو گفتم نیگیرش!
کره به حیاتش ادامه میدهد اما یکجان از جانهای من کمتر میشود!
[سکانس دوم] تعدادی میمون را نشان میدهد، میمونهای کوچکی به این طرف و آن طرف میدوند، میمونک قهوهای زیبا و بچه ننهای از بغل مادرش تکان نمیخورد، میمونها قصد دعوا دارند اما تا طفل باشد امکانش نیست، میمونک به ناچار از مادر فاصله گرفته و روی تنهی درختی که در بالای دره آویزان است مینشیند، میمونها دعوا کرده و بعد متفرق میشوند، میمونک زیبا روی تنهی درخت مشغول بازی میشود، ناگهان تنه شکسته و میمونک به پایین پرت میشود، با استرس لقمه از دستانم افتاده، "نه" بلندی گفته و سرم را محکم به سمت دیگری میگیرم تا شاهد این صحنهی دلخراش نباشم!
[مادر]_آخی اُفتا، وای اُفتا
[همزمان خواهر]_ووی خَردش، آخی خَردش
[همزمان من]_ نه، آخی گناه داره
[مادرم]_ نه، نه نخردش، نه نُفتاد!
سر میچرخانم و میمونک بیشعور را آویزان از تکهی باریکی چوب میبینم، استرسی که هنگام بالا رفتن میمونک از آن تکهی نازک چوب داشتم کم از استرس بیرانوند در هنگام گرفتن پنالتی رونالدو نداشت!
میمونک خودش را به انحنای دیوارِ درّه میرساند، با تعجب و حرص به میمونک و میمونهای دیگری که در آنجا نشستهاند و اگر بیهوا تکانی بخورند در دهان تمساح میافتند نگاه کرده و میگویم"الحق که میمونهای خرین، اخه اونجا جای نشستنه بخدا؟"!
[سکانس سوم] گلهای گاومیش قصد عبور از رودخانه را دارند، تمساح همچنان در رودخانه کنگر خورده و لنگر انداخته است، گاومیشها هم احمق هستند، درست مثل گورخرها؛ گول چشمهای درشتشان را نخورید گویا کورند، تمساح به آن بزرگی را در آب نمیبینند و مثل گاو به راه میزنند!
گله به آب میزند و تمساح فرصت را غنیمت میشمارد.
[مادرم]_ الان یکیشه ایگیره!
[برادرم]_ نزدیکشونه، الان ایگیرش!
[مادرم]_ آخ گرفتش، آخ بردش، وووی وووی بردش، ای وااای یکیشه بُرد، قضا بخره تو جونت الهی!
[من]_ آخی بُردش واقعا
[مادرم]_ تورَه(روباه) بُوِرِش(ببرش) الهی، ای قضا تو جونت بخره، ازار بخری به حق علی!
[سکانس چهارم] تمساح را نشان میدهد که دوتا از گاومیشها را خورده و حسابی دلی از عزا در آورده است، با آن قیافهی نکبتش به سمت خشکی میرود، پلیدی و شرارت از چشمانش شرّه میکند، به تمام کسانی که از پوستش کیف و لباس میسازند حق میدهم، دلم میخواهد از پوست تمامشان کیف بسازند و در چاه دستشویی بیندازند، در ذهنم دوشیکایی را روی کمر گذاشته و به جنگ تمساح میروم، البته در میانهی راه مارمولکی را میبینم، دوشیکا را انداخته و فرار میکنم!
تمساح به سمت تخمهایش میرود، تولههای نکبتش از تخم در آمدهاند، یکی از یکی زشتتر، هر کدام بیشتر از دیگری به مارمولک و آفتاب پرست شبیهند، شرارت از طفولیت در چشمهایشان موج میزند.
[مادرم]_ واخ واخ چقدر بچه داره، ای سَقَط بشین الهی، سیلشون بکن(نگاهشون کن) نصفشون دهنه!
[ من]_ عه یکی دیگهاش هم از تخم در اومد!
_ای در نیاد به حق علی، یه دو روز دیگه اینا هم مثل دِیشون(مادرشون) میشن، سقط بشن! سِی کن، حاصی(داره) ایخرشون!
[برادرم]_ نه، تو دهن ایکنشون تا ببره تو آب و شنا و چی گرفتن یادشون بده!
_ ای یادشون نده یادش بره، ای تیر بخرن الهی، سوا (فردا) همینا باز چهارتا چی دیگهیه ایخرن، واقعا گاومیشِ کو خرَدا(خورد)!
تمساح به سمت آب میرود و چرخهی حیات ادامه مییابد، خدا را شکر مستند حیات وحش تمام میشود، از گاومیشها ۲ تا کم شده، از نفرینهای مادرم چندینتا، و از محتویات ماهیتابه خیلی چیزها!