هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


به حق آسمون پر ستاره

چشمُم به چهل چراغِ آسمون اُفتاد و خیالُم رفت پی او شویی که زمزمه می‌کِرد :
به حقِ آسمونِ پر ستاره
امید دارُم که برگردی دوباره ...

ایشالله:)
( :
هی میگم این تصویر چرا برام آشناس نگو بک گراندمه :))
ثریا :)))
کاش برگرده برای همیشه :)
کاش، کاش ... :)
سه شنبه ۲۹ مهر ۹۹ , ۱۹:۰۴ جوزفین مارچ
آه قلبم:) چه گویش قشنگی :*
آه مرسی جوزفین عزیزم *_* 
[ ایکون اون چشم مظلومه] :))
بر خواهد گشت دوباره و دوباره ... 🙃
نمیدونم، من شاید انقدر مطمئن نباشم :)
ایشالا برمیگرده *__*
امیدار دارُم ... :)
خداوندا به حق هفت و چارت...
(بقیه اش یادم نیست.)
رفتم سرچ کردم :دی
یه شعر از بابا طاهر دیدم که میگه :
خداوندا به حق هشت و چارت
ز مو بگذر، شتر دیدی ندیدی 
امید ...تنها چیزی که باقی میمونه
کاش امیدواری هیچ‌گاه از جیب چپ پیراهن ما کم نشه :)
شاید قرار نیست برگرده، شاید باید رفت پی‌اش...
نمیدونم پی‌ش رفتن کار درستیه یا نه ...
و ... چقدر دعای غمناکه

شبیه بیت حضرت فاضل:

شب دل کندنت
می پرسم آیا باز می گردی؟

جوابت هر چه باشد
بر سوال خویش می گریم
اره، انگار از پس یه هجران بزرگ میاد.

نمی‌گریم برای عمر از کف رفته‌ام اما 
به حال آرزوهای محال خویش می‌گریم ...
چهارشنبه ۱۴ آبان ۹۹ , ۰۷:۴۱ شرکت آب پاکسازان
مطلب جالبی بود استفاده کردیم

رفیق جان به سایت ما هم سر بزنید لطفا
ممنون
آرزو می کنم هرچه به صلاحتونه پیش بیاد :)
خیلی متشکرم :)
ان‌شاءالله
این پست رو باید با طلا نوشت عالی بودین و ممنون
متشکرم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan