هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوم اولین خبرهایی که می‌خوانم مربوط به افغانستان است، اغلب آخرین خبرها هم؛ هر روز تمام صفحاتی که دنبال می‌کنم را چک می‌کنم تا مطمئن باشم که هنوز یک نفر دارد برای آزادی و شرف به بهای خونش می‌جنگد.
امروز صبح هم باز کردم، مثل هر روز، اما خبرها مثل دیروز نبود، بمباران، پاکستان، پهباد، کماندو، شهید، تصرف و ... کلماتی بود که از سر تا سر اینستاگرامم چکه می‌کرد.
قلبم مالامال از غم است، غم برای سرزمینی که مردمش ایستاده می‌میرند اما دنیا عقب نشسته و فقط افتادنش را نظاره می‌کند.
 ننگ به دنیایی که در آن سیاست‌مداران مهره‌ها را می‌چینند و مردم به بهای خانه‌ و خونشان باید بازی را بهم بزنند.
قلبم پر از غم است و هیهات که این اشک‌ها نمی‌توانند آتش پنجشیر را خاموش کنند ...

«دو نعمت است که شکر آن‌ها گزارده نمی‌شود: امنیت و سلامتی.»

این روز ها همش با خودم فکر میکنم اگر من هم یک افغان بودم چه؟؟:////
واقعا که هر دو نعمت بزرگی هستن، البته امنیت مراتب متفاوتی داره که اگر بخوایم بررسیش کنیم میفهمیم ما هم چندین بعد امنیت رو اصلا نداریم!

راستش نمیدونم اگه افغان بودم چی میشد، شرایط امروز افغانستان چیزی فرای تحمل و حتی شاید درک منه، فقط میدونم که امروز از ایرانی بودنم هم راضی نیستم راستش.
اطلاعات ضد و نقیض در فضای مجازی درباره افغانستان زیاده
پیشنهاد میکنم گزارش میدانی سیاسی یا بین‌الملل روزنامه‌های بی طرف رو مطالعه کنید که موثقه

اینجوری یکم دلتون درباره مردم افغان آروم میگیره
چون فعلا مردم افغان از سوی طالبات دچار آزار و اذیت نیستند.
سلام، خبرهای مختلف رو از رسانه‌های مختلفی دنبال میکنم، راستش خیلی به خبرنگارها و رسانه‌های وابسته به کشورها اطمینانی ندارم، سعی میکنم خبرهای مختلف رو بخونم و از بینشون اونهایی که فکر میکنم به واقعیت نزدیک‌ترن رو جدا کنم.

راستش خبرهایی که میخونم خلاف حرف شما رو میگن، طالبان شاید بخاطر حفظ ظاهر و البته مصالح سیاسی الان کمتر آدم بکشن اما آزار و اذیت مردم و نقض حقوق بشر و ازادی و دیکتاتوری و ظلم و هزار چیز دیگه به کمال خودش پا برجاست.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan