هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


او فقط دوا می‌خواست ...

مو براش دریا شُدُم

او با برکه می‌پرید ...

مترسک | عرفان طهماسبی


شنبه ۱۱ دی ۰۰ , ۲۲:۱۴ یاس ارغوانی🌱
:)))
:)
خیلی قشنگ گرفتین.

کاش همه یه دریا داشتن.
ممنونم :)
آره واقعا، دریا برای روزهای غم و دلتنگی همدم خوبیه.
يكشنبه ۱۲ دی ۰۰ , ۱۳:۳۳ دچارِ فیش‌نگار
غروبه یا طلوع؟ درود بر صدای عرفان
غروب :)
يكشنبه ۱۲ دی ۰۰ , ۱۹:۴۶ نرگس بیانستان
دریاتون ^_^
خیلی زیباست :)
آخ فرشته!
کاش می‌تونستم فقط برای چند لحظه توی این تصویر نفس بکشم.
کاش یک روز بیای، من و دریا از دیدنت خوشحال میشیم بقچه :)
صاف بودُم عین دشت...
ولی بام صادق نشد ...
چه رنگ حنایی زیبایی...
خیلی جذاب و زیباست واقعا :)
جمعه ۱۷ دی ۰۰ , ۰۲:۳۰ مریم ابراهیمی
دلم ریخت
...
تولدتون مبارک
ان شالله پربرکت باشه عمرتون
ممنونم :)
همچنین
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan