پنجشنبه ۲۶ اسفند ۰۰
معشوق پاییزی من، سلام!
احتمالا این نامه زمانی به دستت میرسد که آخرین پنجشنبهی سال شمسی و آخرین پنجشنبهی قرن است.
این روزها هوا در آنگلبرگ مثل روزهای اولِ فصل، سرد و برّان است؛ شعلههای شومینه تا انتها سرخ شدهاند و کلبه را مثل تابستانهای استوا گرم نگه میدارند.
هوای ایران چطور است؟ امیدوارم که در این روزهای سرد آخر سال بیمار نشده باشی.
راستی، حال و هوای سال نو چگونه است؟ هنوز خیابانهای شهر بوی جوانههای تازه شکفته میدهد؟ بچهها کنار تُنگ ماهی گلیها صف میکشند؟ بساط اسکناسهای تا نخوردهی عیدی و سکههای نوی هفت سین پهن است؟! آخ که چه خاطراتی در مغزم رژه میروند و چقدر دلم برای بوی شادی دم عید و لذت و تکاپوی سال تحویل تنگ شده است.
کاش امسال از احوالاتت برایم بنویسی، لااقل چند کلمه، تنها به اندازهی چشم روشنی بهار.
محبوب من!
اگر از حال من میپرسی، مینویسم که خوب نیستم. تنم بیمار است و روحم خسته، دلتنگ و پریشان، دقیقا حال کسی که عزیزی دور دارد و دلش در سرزمینی جدا از جسمش میتپد.
مثل هر سال روی مخمل زرشکی کوچکی سفرهی هفت سین پهن کردهام، گوشهی سمت چپ تنگی پر از آب و سمت راست آینهی کوچکی گذاشتهام که نیمی از روز، خودم را در آن تماشا میکنم. به خطوط گوشهی چشم، چروک روی پیشانی و دستهی موهای سپید روییده روی شقیقهام چشم میدوزم. پشت هر خط و هر چروک خاطرات تلخ و شیرین گذشته، که ماحصلش آثار پیریست را دوره میکنم.
دلم برای ثانیه به ثانیهی سالی که کنار تو تحویل شد پر میکشد، یادت هست؟ لحظهی ترکیدن توپ سال عهد بسته بودیم که هر سال، دست در دست هم سالهای پیشرو را تحویل کنیم. قرار بود بوی سنبلهای سفرهی هفت سینمان تا هفت کوچه بالاتر بپیچد و سیبهای باغ خانهیمان عیدی سال نوی عابران باشد.
بهارها آمد و رفت و سالها یکییکی، غریبانه و دور از هم تحویل شد. بوی عید از خانههایمان رفت، ماهی گلیها مردند و جوانههای چشممان خشکید. نبودیم عزیزِ من، کنار هم نبودیم. از آن عصر دلگیر رفتن تا عصر دلگیر امروز، هیچگاه بین پایان ۱۳ فروردین و غروب ۲۹ اسفند فرقی نبوده. از روزی که نیستی دیگر شکوفههای درخت نارنج را ندیدهام و بوی بهار نارنجهای باغچهی کوچک خانهام معجزهی بهار نیست. از روزی که نیستی فهمیدهام خالق معجزهها برق چشمهای تو بود و اعجاز بزرگ هستی گرمی دستانت؛ تو که نیستی تمام هستی تکرار است و تکرار.
وقتی که نبودی تازه فهمیدم که معجزه در چشمهای تو رخ میداد، تو پیامبر مبعوث شدهی من بودی، پیامبر حیات، این را درست همان روزی که دنیا در نگاهم خشکید فهمیدم.
عزیز من!
دعای سال تحویلم برایت عید است. هر کجا که هستی، در هر گوشهای از دنیا، با من یا ... بدون من، آرزو میکنم در دلت چلچراغهای عید روشن باشد و نور شادی در سینهات بدرخشد.
سال نو مبارک.
+ روز وصال یار، بود عید عاشقان ... سال نو است و گرد تو گشتن، شگون ما