آقااا کی گفته همیشه باید لهجه معیار باشه؟ این همه لهجه خوب و قشنگ داریم تو کشورمون. چرا هرکی نباید به لهجه خودش صحبت کنه. الان اون دوتا داستانی که فرستادم صبح اگه با این لهجه نبود من به شخصه اصلا خوشم نمیومد ازش. :)
لهجه نیاز داره که کلمات هم به زبون خودمون باشه وگرنه حالا یه پیچ و تاب دادن صدا که خوب و جالب در نمیاد ،کلمات هم عوض کنم وزنش کلا متحول میشه:))
فلذا بذارید همون معیار بخونیم بره:))
بعدا شعر دکلمه میکنم بوشهری اصیل میذارم براتون با لهجه مون آشنا بشید:))
آها.. شما اونطوری گفتین که ما تعریف و تمجید کنیم از دکلمه تون؟! :))
ب دور از شوخی.. زیبا بود :)
نه تعریف نمیخواد بکنید فقط با خاک هم یکسانمون نکنید خب:))
به دور از شوخی لطف دارید:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
باز کن پنجرهها را که نسیم روز میلاد اقاقیها را جشن میگیرد و بهار روی هر شاخه ، کنار هر برگ شمع روشن کرده است!
همهی چلچلهها برگشتند و طراوت را فریاد زدند کوچه یکپارچه آواز شده است و درخت گیلاس هدیهی جشن اقاقیها را گل به دامن کرده است!
باز کن پنجرهها را ای دوست! هیچ یادت هست که زمین را عطشی وحشی سوخت؟ برگها پژمردند؟ تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
هیچ یادت هست توی تاریکی شبهای بلند سیلی سرما با خاک چه کرد؟ با سر و سینهی گلهای سپید نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟ هیچ یادت هست؟
حالیا معجزهی باران را باور کن! و سخاوت را در چشم چمنزار ببین! و محبت را در روح نسیم که در این کوچهی تنگ با همین دست تهی روز میلاد اقاقیها جشن میگیرد!
خاک جان یافته است تو چرا سنگ شدی؟ تو چرا این همه دلتنگ شدی؟ باز کن پنجرهها را و بهاران را باور کن...