هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


دو چشمت...

دو چشمت آبیِ دریای بوشهر

نگاهت گرم چون گرمای بوشهر

لبت تا میگشایی در شکرخند

به شیرینی است چون خرمایِ بوشهر

پ‌ن۱: تقدیم به وجود نازنین همتون:)

پ‌ن۲: خوشا آنها که در جوابِ شعر ، شعر می‌نویسند:)

چه عالی
:)
بی رخت چشم ندارم که جهانی بینم
به دو چشمت که ز چشمم مرو ای بینایی
سعدی مون
.
اگه بخوایم بوشهرم داشته باشه:
هوایم بوده با دستت شبیه شرجی بوشهر
ولی بی تو دو چشم من شده چالوس بارانی
#محمدصادق_رزمی

تو می روی و دیده من مانده به راهت
ای ماه سفر کرده،خدا پشت و پناهت!
"شفیعی کدکنی"

به‌به:)
ممنون:)

عالی

ولی حوصله شعر گفتن ندارم

:)
باشه:|
شهر ری هم اومد جلو و خودی نشون داد:
دو چشمونت پیاله پر ز می بی
دو زلفونت خراج ملک ری بی
همی وعده کنی امروز و فردا
نذونم ما که فردای تو کی بی

پ.ن
همون نذونم درسته 😉
:) اینم عرض اندام کردن اصفهان:
گوشه‌ی ابرو که با چشمت تبانی میکند
این دل خاموش را آتش‌فشانی میکند
عاشقت نصف جهان هستند اما آخرش
لهجه‌ات آن نصفه را هم اصفهانی میکند

پ‌ن: بله در جریانم:))
شعر من جواب خودت به آقای مستر علی می باشد:))
دستت درد نکنه شرمنده کردی:))
ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ﺍﮔﺮ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻭﯾﻢ ﮐﺮﺩ
ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﺍﺑﺪ ﺍﺳﯿﺮ آﻫﻮﯾﻢ ﮐﺮﺩ...!!

ﻣﻦ، ﺷﺎﻋﺮِ ﯾﮏ ﻣﺸﺖ ﺭﺑﺎﻋﯽ ﺑﻮﺩﻡ...
ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﻏﺰﻝ ﮔﻮﯾﻢ ﮐﺮﺩ...!


سلام :)
اولیش رو  بگیر :)

میان گیسوانت دستهایم گم شدن دارد
دلم در عمق چشمت شوری از مردم شدن دارد

سلام عزیزم:)
به‌به چقدر قشنگ بود:)
یک شب هوای گریه

یک شب هوای فریاد

امشب دلم

هوای تو کرده است

#حسین_منزوی

دومیش رو بگیر :))
دومیش اگر گرفتی یادت باشه هیچوقت با من قهر نکنی :دی :))
مرسی :))


‌‌گر چه او هرگز نمی‌گیرد ز حال ما خبر
درد او هر شب خبر گیرد ز سر تا پای ما 
"صائب تبریزی"

به‌به:)
من عادت به قهر کردن ندارم به نظرم‌ بچه‌گانه است، اگه قهر کردم یعنی دیگه خیلی ناراحت شدم:)

ولی انصافا شهرتون قشنگه :)
مرسی :*


+
احساس میکنم

کسی که نیست، کسی که هست را

از پا درمی آورد...


#گروس_عبدالملکیان

سومیش احساس کردم قشنگه گفتم بذارم :))

شهر‌ما نیست، عکسِ فلکه‌ی ساعت(میدان قدس) شهر بوشهره:)
+
هعی چه خوب‌ گفته!

مگر چند بار به دنیا آمده‌ایم که 
این همه میمیریم؟
"بازم گروس عبدالملکیان" 
اینکه <<مردم>> نشناسند تو را غربت نیست 
غربت آن است که << یاران>> ببرندت از یاد 

#فاضل_نظری 

چهارمیش رو بگیر ؛ مواظب باش ،  از دستت نیافته فقط  :))

خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند 
تا فراموش شود یاد تو هر چند نشد
"فاضل نظری"

نه‌ نه خیالت راحت،دارمش:))

ببخشید خسته ات میکنم :)
ولی خب حس شعریم گل کرده امشب :)


اینم پنجمیش :)

من بی تو
در غریب ترین شهر عالمم
بی من
تو در کجای جهانی
که نیستی...

#غلامرضا_طریقی

من خیلی شعر دوست دارم و از شعر خسته نمیشم پس هر چقدر دوست داری بنویس:)

اگر با ما نمی‌ آیی 
شبی با خود ببر ما را
"غیاث شیرازی"

دلی دارم که دلدارش تو باشی
سری دارم که سامانش تو باشی
:)
مستی هر نگاه تو، بِه زِ شراب و جامِ مِی 
کی ز سرم برون شود ،یک نفس آرزوی تو
:*
روی چو ماهت
تیر نگاهت
برده دل از من
لیلی جان
چَشم سیاهت...
آه‌ بانو ثواب خواهی کرد؟
زلف در پیچ و تاب خواهی کرد؟
تو خودت با نگاه لیلی‌ وار
غم ما را شراب خواهی کرد؟

خیلی زیبا بود
سپاس
خواهش میکنم:)
عه :) میدون قدسمون 😍😍😍
البته ما بهش میگیم فلکه ی ساعت :) همیشه ی خدا هم ساعتش خرابه :))) 
ما هم‌ بهش میگیم فلکه‌ی ساعت:)
 اره منم هرگاه دیدمش ساعتش خراب بود:)))
مو اهل یه دیاره پر غرورم
دیار شاعر و شهر شعورم
سخاوت داره خاک سرزمینم
الهی تا ابد داغش نبینم
به به:)
ای به قربون گُل روی وِلاتُم بوشهر
سرزمینُم، وطنُم، شاخ نباتُم بوشهر
سی مو از روز اول قبله‌ی حاجت بیدی
همه‌ی نذر و نیازُم، برکاتُم بوشهر
مو عشقم ساحل و رنگ غروبش
نگاه مردم خونگرم و خوبش
دیار مو دیار پاک بوشهر
تموم ذره ذره خاک بوشهر

به قربون همو شرجی و هم گرمای بندر
بنازم منظره‌ی غروب تو دریای بندر
شو و رو مو به یادشم تو تنهایی و غربت
ندیدم بخدا مو هیچ کجا همپای بندر
و ای بوشهر تن مو پا گرفته
تو قلبم عشق دریاش جا گرفته
مو با گرمای اینجا خو گرفتم
به عشقش تا هنو جایی نرفتم
سی بوشهر هیچ‌که دلش مثل مو غمگین نبیده
دل هیچکی مثل مو یه کاسه‌ی خین نبیده
بخدا وقتی که فکرش میکُنم تَش میگیرم
هیچ‌که دردش مثل مو این همه سنگین نبیده
سه شنبه ۲۱ آذر ۹۶ , ۰۸:۳۳ مریــــ ـــــم
فرشته من زیاد شعر بلد نیستم چیکار کنم؟
ماچ قبوله؟
از نوع ابدار
هیچی، کامنت‌هایی که شعر دارن رو برای خودت بخون:)
:)) اِ وا خدا مرگم بده:)))
:*** 
یه توپ دارم قلقلیه
سرخ و سفید و آبیه 

:دی 
من شعر بلد نبودم 
کودک درونم شعر گفت :))
:))
با سن شما طبیعیه که چیزی تو ذهنتون نمونده باشه همین یه توپ دارم هم جای شکر داره که هنوز تو ذهنتون مونده:))

محمد، کتابش...
موسی، عصایش...
و تو،
چشمهایت...
چه قشنگ:)
چشمهایت ارتش هیتلر بود
 و دل من
 لهستان بی دفاع

سه شنبه ۲۱ آذر ۹۶ , ۰۹:۲۰ جنابــــــــ دچار
ممنون ممنون :)

محمد، کتابش...
موسی، عصایش...
و دچار، لبخندش [  :)  ]
:)
دچار یعنی عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر ماهی کوچک 
دچار آبی دریای بی کران باشد
"سهراب سپهری"
تو خود زیباترین شعری
هرچه تعلقات پاک می شوند تو بیشتر نمایان می شوی :)

گفتند از تو شعر بخوانم،تعجب است
توصیف کوه را به غباری سپرده اند
به‌به:)
شعر گفتم که زِ دل بر دارم
بارِ سنگینِ غـمِ عشقش را 
شعر،خود جلوه‌ای از رویش شد
با که گویم ستـمِ عشقش را 
《فروغ فرخزاد》
چقدر قشنگه
عالی بود عالی

صدایم کن زپشت آبی آب

صدایم کن ز نخلستان و مهتاب

ز سنگ ساحل دریای بوشهر

میان موج و مروارید و گرداب

ممنونم:)
به‌به چه شعر قشنگی:)
با آسمان هر آن چه دم از العطش زدیم
ابر کرامتش مژه‌ای نیز تر نکرد 
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
سلام :)))
تقدیم به فرشته عزیزم :*
سلام به روی ماهت:)
ممنونم عزیزم:)
دلی که در دو جهان ،جز تو هیچ یارش نیست 
گرش تو یار نباشی، جَهان به کارش نیست 
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس.
ای دل که بی گدار  به آبی نمی زدی
بی قایقت میانه‌ی دریا چه می کنی؟
پنجشنبه ۲۳ آذر ۹۶ , ۱۱:۱۶ آقای دیوار نویس
دوش در حــلقه مــا قصــه گیســوی تـو بود

تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود

دل که از ناوک مژگان تو در خون مـی‌گـشت

بـــاز مشتـــاق کمـــانـخانـه ابروی تو بود

هــم عفــاالله صبـــا کــز تــو پیامـی مـی‌داد

ور نه در کس نرسیدیم کـه از کوی تو بود

عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت

فـتـنه انگیـز جهــان غمــزه جادوی تو بود

مــن سرگشـته هم از اهل سـلامت بـودم

دام راهـــم شـکـن طـره هنــدوی تو بود

بـگشــا بنــد قبــا تــا بگشـــایـد دل من

کــه گشـادی کـه مرا بود ز پهلوی تو بود

بــه وفــای تــو کــه بـر تربــت حــافظ بـگذر

کـز جهان می‌شد و در آرزوی روی تو بود

به‌به:) ممنون
سینه مالامال درد است ، ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد ، خدا را همدمی
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو ؟
ساقیا !جامی به من ده تا بیاسایم دمی
"حافظ"
ذهن پریشان ما متاسفانه مجال شعر و شاعری نمیده ...

پشتِ کاجستان، برف
برف، یک دسته کلاغ
جاده یعنی غربت
باد، آواز، مسافر و کمی میل به خواب
شاخِ پیچک و رسیدن و حیاط
من و دلتنگ و این شیشه‌ی خیس
می‌نویسم و فضا
می‌نویسم و دو دیوار و چندین گنجشک
یک نفر دلتنگ است
یک نفر می‌بافد
یک نفر می‌شمرد
یک نفر می‌خواند
زندگی یعنی یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی‌ها کم نیست
مثلاً این خورشید
کودکِ پس‌فردا
کفترِ آن هفته
یک نفر دیشب مُرد
و هنوز...
نانِ گندم خوب است
و هنوز...
آب می‌ریزد پایین، اسب‌ها می‌نوشند
قطره‌ها در جریان
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گلِ یاس...

#سهراب_سپهری
ولی شعر خیلی زیبایی رو نوشتید:) ممنون

تهی بود نسیمی
سیاهی بود و ستاره ای
هستی بود و زمزمه ای
لب بود و نیایشی
من بود و تویی
نماز و محرابی
"سهراب سپهری"
شعر و  تصویر.. بسی زیبا.. :-)
شعر از خودتون بود؟
لطف دارید:)
نه ، از استاد جعفر حمیدی بود:)
پس از باران
به تنهایی خود برگشتیم..
من و جهـان...
باران در آینه می‌بارد
اندوهت مرا آب می‌کند
من نیستم...

ای نمی‌دانم!

هر چه هستی باش!

اما کاش...

نه، جز اینم آرزویی نیست:

هر چه هستی باش!

اما باش!

به‌به:) ممنون
به سان رود
که در نشیب دره سر به سنگ می‌زند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش...
چهارشنبه ۲۹ آذر ۹۶ , ۰۹:۰۳ منتظر اتفاقات خوب (حورا)
دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران.
روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم!
حرف ما و تو چه محتاج  زبانست امروز؟
جان دادنِ در دامنِ دریایِ خروشان
پایان بدی نیست...اگر آب تو باشی 

فرمودین شعر،اطاعت شد

با افتخار دنبال شدید...به ما هم سر بزنید
دود است؟ نه! آهِ ماست در آن بالا 
شعله است؟ نه! قلبِ ماست با این غم ها

کشتی است؟ نه! عمرِ ماست بعد
از این درد دریاست؟ نه! اشکِ ماست !
آه از دریا!
+ ممنونم:)
يكشنبه ۲۷ تیر ۰۰ , ۱۴:۵۷ سید محمد جواد حسینی
بیو تا امروز موی پاله بیشیم
تا نزدیکای تل هاله بیشیم
اگه وامیشی ولات دکله وایه سی دیگونات
سطل اوی تی گا هونی یه سطلیم تی چکلات
چیپو ویندن ز صحرا چه خشن
صدای معکه ی کهریا چه خشن
اذون میخونن بیو نماز کنیم
دستامونو سمت خدا دراز کنیم
صدای بلبل که میخونه خشن
ری دسه ی گل که میخونه خشن
به‌به :)
مرسی :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan