هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


به خواب من بیا!

امشب کجای این قصه مه‌آلود سرنوشت خوابت برده است که من تا چشم بر هم می‌گذارم تو را می‌بینم که تشنه‌ای و از من طلب آب داری؟!

می‌دانی عزیز جان! من همان زن سنتی‌ام که تعبیر تمام خواب‌هایم را در مذهب تو آموخته‌ام؛ بگذار بگویند " اُمل "!

همین که هنوز قسم راست‌مان چادر نماز مادر جان است و دعاهایمان با نذر کردن برای باورهایمان مستجاب می شود سجده گزار محراب عشق توام!

من از هر چه تکنولوژی که ستون‌های بیت العتیق ایمان‌مان را بلرزاند دوری می کنم! مراقب عشق مان باش، فدای مهربانیت!

《امیر معصومی》

بذار بگن امل.
واسه ما مهم نیست :)
والا:)
: ) 
:)
پنجشنبه ۱۴ دی ۹۶ , ۱۰:۱۴ آقای سر به هوا(o_0)
yon.ir/ut6Dj

تو این کار کمک میکنید
دیدم قالبتون قالبه عرفانه
تا جایی که میدونم گویا از قالب هاشون سوء استفاده شده بخاطر همین نیستن.
ولی خب به پشتیبانی پیام میدم:)
قسم راست شما چیه؟ :)
چه سئوال سختی، نمیدونم ولی همیشه سعی میکنم قسم دروغ نخورم جوری که برای چیزی قسم بخورم همه باور میکنن، ولی دقت نکردم قسم خاصم چیه:)
والاع به حضرتِ یعقوب!
قسم هات جدیدن ها:))
چالشت رو تازه دیدم داغان، چه ایده‌ی جالبی داره:)
پنجشنبه ۱۴ دی ۹۶ , ۱۰:۳۱ آقای سر به هوا(o_0)
ممنون
شاید دید دنبالشیم آمد!
خواهش میکنم:)
شاید
اصولا انسانِ مدرن و جالبی هستم 😎😂✌

بنویس دگه داغان
بله بله و البته داغان:))
باشه داغان،تازه دیدم بذار فکر کنم بعد مینویسم:)
با حوا موافقم ^_^
منم با تو موافقم:)
چقدد قشنک

خیلی خوب بود
اره دلنشین بود:)
دست امیر معصومی درد نکنه:))
یعنی به چادر نماز مادر قسم ?! :))
چرا همه همینجاشو گرفتن اخه:))
بله چه قسم قشنگی هم هست، چون خیلی حرمت داره:)
پنجشنبه ۱۴ دی ۹۶ , ۱۴:۲۴ آقای دیوار نویس
همان دیگه... بذار بگویند امل
همچنان والا:)
چند ساله این وبلاگو داری؟خیلی خوبه ایول
تقریبا دو ساله:) ممنونم
اره والله حوا فکر کنم حق داره
همون جواب حوا، صبر داشته باش:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan