يكشنبه ۱۵ بهمن ۹۶
یه روز صبح وقتی چشمهات رو باز کنی تو نگاهت خورشیدی که داره از پشت برفهای نشسته روی قله طلوع میکنه از همیشه زیباتره، از لا به لای پلکهای خواب آلودت آسمون شفافتر و آبیتره حتی صدای جیکجیک گنجشکها هم به نظرت واضحتر و قشنگتره.
اون روز اگه پنجرهی اتاقت باز باشه و باد برگههای روی میزکارت رو روی زمین پخش کنه لبخند میزنی، اگه نسیم موهای شونه شدهات رو قبل از یه جلسهی مهم بههم بریزه عصبانی نمیشی، سر صبحونه از کنار قهوهی ریخته شده روی لباست تنها با یه لبخند رد میشی حتی صدای گریههای بلند و مداوم یه نوزاد هم مثل شنیدن اتفاقی موسیقی مورد علاقت لذت بخشه!
نمیدونم اون روز کی میرسه حتی نمیدونم کی روشنی توی چشمهات درخشانتر و شفافتر از همیشه میشه اما هرگاه، هرجا فهمیدی حالت عین یه رویا،عین به نسیم،عین آرامش یه خوابِ دم صبح خوبِ خوبه منو فارغ از تمام این فاصلهها، از پشت پیچ تمام این جادهها به یاد بیار ...
اون روز اگه پنجرهی اتاقت باز باشه و باد برگههای روی میزکارت رو روی زمین پخش کنه لبخند میزنی، اگه نسیم موهای شونه شدهات رو قبل از یه جلسهی مهم بههم بریزه عصبانی نمیشی، سر صبحونه از کنار قهوهی ریخته شده روی لباست تنها با یه لبخند رد میشی حتی صدای گریههای بلند و مداوم یه نوزاد هم مثل شنیدن اتفاقی موسیقی مورد علاقت لذت بخشه!
نمیدونم اون روز کی میرسه حتی نمیدونم کی روشنی توی چشمهات درخشانتر و شفافتر از همیشه میشه اما هرگاه، هرجا فهمیدی حالت عین یه رویا،عین به نسیم،عین آرامش یه خوابِ دم صبح خوبِ خوبه منو فارغ از تمام این فاصلهها، از پشت پیچ تمام این جادهها به یاد بیار ...