هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم

_ چرا قاب‌ها رو از روی دیوار اتاقت برداشتی؟
_اینجوری راحت‌ترم، اذیتم می‌کردن
_ [با خنده] لگد می‌زدن یا گاز می‌گرفتن؟
_ لگد می‌زدن [با خنده] حواسم رو پرت می‌کردن،نمی‌ذاشتن بفهمم هرمون‌ها از کجا به کجا می‌رن!
_ خب الان فهمیدی؟
_نه! ولی فهمیدم کار قلب پمپاژ خونه!
_ هووم،خوبه! پس بهتره منم قاب‌هام رو جمع کنم !
_ آره جمع کن؛ شاید تو هم بفهمی که قانون برای همه یکسانه!

آقا دم شما گرم :)
اقا دم شما هم گرم:)
فرشته :))
خیلی قشنگ بود
هر چند تلخند داشت...
:)
قشنگ خوندی حوا جان:)
شیرین بخند جانم:)
نه بابا؟!
آره به جون حاجی:))
کار قلب واقعا چیه؟!!!
پمپاژ خون:) ولی اضافه کاری هم میکنه به هر حال زندگی خرج داره:)))
نه خیام بوشهری ! :)
ها؟
با عرض پوزش معنی کامنتتون رو متوجه نشدم:)
سعی کردم شیرین باشه :)
سعیهم مشکورا:))
قدما بر این عقیده بودن که تفکر از قلب انسان میاد. و کار مغز تنها هماهنگی اعضای بدن انسانه :) 

چه جالب، بدن ما انسانها کلا چیز پیچیده‌ایه بعید نیست چندین سال بعد باز هم چیزهای جدیدی بفهمن که علم الان رو رد کنه:)
رهایی و قاب عکس ها
رهایی از قاب عکس‌ها:)
چ زیبا...:-)
امید است کار مغز و حواس و ... رو هم ب درستی فرا بگیرین...!:)

شعر خیام عالی بود...
ممنون:)
خودمم به شدت امیدوارم:)

تایید میکنم،شعرش خیلی خوب بود:)
دیشب خواب قاب میدیدم
اینجا تعبیر شد
:|
جدی؟
من تو خوابت نبودم؟:))
نه
:|
پریوش نظریه بود
:))

این شعر همه ی حرف من تو قسمت درباره ی من وبلاگمه...

یادش بخیر...
اِ نمی دونستم.همین خودش بیشترین توضیح البته:)

از بعضی قاب عکسها نمیشه فرار کرد
حتی اگه خالی باشه
بعضی قاب عکسها حتی خالیشون هم پر از خاطره است...
جالب بود،مرسی
خواهش میکنم:)
امید رهایی نیست...
فقط با صدای داریوش ☺
نشنیدم اهنگش رو:) 
ولی داریوش هم بعضی اهنگهاش قشنگه احتمالا اینم خوبه:)
خیلی جالب بود
طرز تهیه خمیر پیتزا

نظر شما هنوز جالب تر بود:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan