هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


بی تو دلتنگ‌ترین حادثه‌ی قصه منم

_ دلم‌ گرفته؛ انگار دلم برای یکی تنگ شده اما هر چی فکر می‌کنم نمی‌دونم کی؟!

_اگه تو این آسمون دلت نگیره کی بگیره؟

_اووم؛ اینم حرفیه خب!

+این روزها مدام پرستو‌ها رو می‌بینم و خیلی بیشتر دلم می‌خواد جاشون باشم؛ تا حالا کسی رو دیدید به پرستوها حسادت کنه؟ 

اما حس می‌کنم اونا هم این روزها خیلی دلشون گرفته!

++یه مدته فهمیدم خیلی پرستوها رو دوست دارم!

+++ منم و عطر تو که پخش شده توی تنم

بی‌ تو دلتنگ‌ترین حادثه‌ی قصه منم


دلتنگ کی؟

مشکل اینه که نمیدونم، شاید اونی که باید باشه اما نیست!
نه ندیدم... حتما بودن ولی من ندیدم!
خب پس زیارت قبول:))
منم گاهی حسادت میکنم به پرنده ها..:)
مثل خودمی پس:)
پرستو همون چلچله است؟ همونی که ما بهش میگیم سار؟ تو شهر ما یه نوع پرنده است که همه اینا رو بهش میگیم! اتفاقاً چند وقت پیش که سمیرم بودم رفتم کوه. یه جایی هست توی کوه. یه چشمه داره. اونجا کلی از همین سارها یا همین چلچله‌ها بود. اینقدر صدا دادن که نذاشتن دوتا کلمه کتاب بخونم :)

اره همونه، ما بهشون پلیسوک هم می‌گیم:) البته انواعشون فرق میکنه اینایی که من تو آسمون میبینم سیاهن.
هر روز دسته دسته تو هوا پرواز میکنن، انقدر قشنگ اوج میگیرن و تو اوج میمونن که ادم هوایی میشه:)
یه دلتنگی بی مخاطب ؟ ! :)
اره فکر کنم، یعنی مخاطب دار‌ه‌ها ولی نمیدونم دقیقا کیه!
به قولِ یکی دوم شخصِ غایب...
شایدم سوم شخص و چهارم شخص:)
ببینید خودتون یه چیزی میگید که یه چیزی بگم

حالا بگم یا نگم؟😁😀😁
چی گفتم مگه؟
حالا چی میخواید بگید؟ هر چه می‌خواهد دل تنگتون بگید:)
شده آیا که نفهمی.که چه مرگت شده است ؟ 
من دقیقا به همان حال دچارم امروز ...
#علیرضا_آذر

یه همچین حال عجیبی داریم ...
بعضی وقتا :)
چه مناسب بود این شعره:)

اره واقعا، عجیبه حالمون خوب نیست اما نمی‌دونیم چرا؟
رنگِ آسمون چقدر دلگیره...
از دیروز دلش گرفته،امروز یه خرده نم‌نم بارید اما هنوز سبک نشده.
حس جالبی نیست
یه جور زجره
خیلی زجر اوره واقعا.
خیلی وقت‌ها شده گریه می‌کنم اما نمیدونم چرا،فقط میدونم دلم گرفته.
جالبه داشتم تو اینترنت می گشتم یه چی دیدم درباره همسن پست. 
احساس hypophrenua به وقتی میگن که شما احساس دلتنگی می کنین ولی نمی دونین دلتون برای چی تنگ شده .
این یه حس گسترده و همه گیر هستش :/
نوشته در این حالت در ضمیر ناخودآگاهتان دلتنگ کسی هستین ولی اونو در ضمیر خودآگاه فراموشش کردین ...

گفتم شاید به کارتون بیاد :دی

از وقتی رفتین سمت پیشبینی و فالبینی اینطوری شدیناا :))))) گفته بودم گلدوزی بهتره
اتفاقا خودمم این مطلب رو چند روز پیش تو یکی از کانال‌ها خوندم و نشستم ادمهایی که می‌شناسم اما ازم دورن رو بررسی کردم فقط دو،سه نفر رو پیدا کردم که قابلیت انداختن من به این حجم از دلتنگی رو دارن:)
ممنونم که نوشتیدش:)

تازه زدم تو خط پیش‌بینی اما سالهاست چنین حالی رو تجربه می‌کنم، فلذا از اون نیست:))
این‌ همه هنر اخه گلدوزی؟ نه واقعا گلدوزی؟:))
همه گاهی وقتا دلمون برا کسی میگیره و تنگ میشه
که نمیدونیم کیه ...
خوبه که همه همینجورین، قبلا فکر می‌کردم فقط من اینجوریم.
ولی خیلی حس بدیه.
دلت برا من تنگ شده حاشا مکن :دی
ای بابا لو رفت که :D
پرستوها بر همه جا می نگرن و کلی عشق و حال میکنن، نمیدونم از بالا دیدن زمین چه کیفی میدهد:)
ان شا الله سر و کله مخاطب خاصتان پیدا شود:)
منم نمیدونم ولی امیدوارم یه روزی بدونم:)
هنوز خیلی زوده،انشالا به وقتش:)
ایشالا پرستو بشید 😉

منم یه وقتی دلم میخواست اب جاری بودم روی زمین و خیابان و پیاده رو. ولی نشد بدبختانه 😀
:))
که هی با جارو و تی از اینور بزننتون اون ور؟:))
اب، فنا ناپذیره و منعطف.. 😊
منم با تی بزنن انعطاف‌پذیر میشم،فنا هم نمیشم اما خو سیاه و کبود میشم:)))
ابی که تو مسیر رودخونه است صدای خیلی قشنگی داره:)
دلتنگی ..
چیزی نمی گم .. نظری نمیدم
سمت های ما هم تشریف بیار
درد بدیه.
حتما:)
به قول جناب دوار همه مون گاهی اینجوری میشیم 
اوایل فکر می‌کردم فقط منم که اینجوری می‌شم:)
دقیقا منم دیروز میگفتم دلم تنگه اما نمیدونم برای کی!
یادم اومد یه امامی دارم که خیلی دلش برامون تنگه:'(
اللهم عجل لولیک الفرج
 من بی معرفت‌تر از ابن حرفهام.
آمین
دقیقا منم دیروز میگفتم دلم تنگه اما نمیدونم برای کی!
یادم اومد یه امامی دارم که خیلی دلش برامون تنگه:'(
اللهم عجل لولیک الفرج
یکی از خنگ ترین های خدا هم منم که اون حس رو دوست دارم :)
هی مینویسم، هی راه میرم، هی فکر میکنم، هی عقل تو سر فکر میکنم....
کدوم حس رو؟:)
کار خوبی میکنی، فکر کردن خوبه:)
اینکه دلتنگ یکی هستی که نمیدونی کیه :)
اِ یادم رفت اسم پست رو نگاه کنم فکر کردم برای پست اخری نظر گذاشتی:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan