چهارشنبه ۲۲ فروردين ۹۷
در تمام طول مسیر مشغول صحبت کردن است من هم فقط میشنوم بدون اینکه کلمهای اظهار نظر یا تایید و تکذیبی کنم؛ ما بین صحبتهایش حرف از مَش سبزعلی رانندهی پراید رنگ و رو رفتهی همان خط می شود، اول از اسقاطی بودن پرایدش میگوید و از صدای بد و دودِ زیادِ اگزوز که حسابی روی مُخش پیادهروی میکند ناله میکند، کمکم میرسد به خود مَش سبزعلی و از رانندگی افتضاحش میگوید،از اینکه فرق گاز و ترمز را نمیداند، میخندد و با زشتترین کلمات ممکن و فحشپرانیهای گاه و بیگاه خاطراتِ خندهدار خطِ همیشگیاش را تعریف میکند، کمکم خندهی ماجراها هم از بین میرود و فقط الفاظ رکیکش بهجا میماند.
برای لحظهای حس میکنم دیگر تحمل این همه توهین را ندارم، احساس تهوع و خفگی میکنم، با ناراحتی که سعی میکنم در حالت چهره و کلماتم مشهود باشد مخاطب قرارش میدهم:
_ میشه خواهش کنم کمی مودبانهتر صحبت کنید، شما دارید به من توهین میکنید!
_ این چه حرفیه خانم، قصد جسارت نداشتم، من با اون مرَدک... ... شدهام.
_ بله میدونم با کی هستید ولی فراموش نکنید شما دارید با من صحبت میکنید، کلماتی که استفاده میکنید در حقیقت نشون دهندهی ارزش و شخصیتیه که شما برای من قائلید حتی اگه مخاطب توهینهاتون کس دیگهای باشه باز هم دارید به من توهین میکنید.
_این چه حرفیه خانم، من قصدم توهین به شما نبود.
_قصدتون این نیست ولی متاسفانه دارید اینکار رو انجام میدید، میشه خواهش کنم نگهدارید، من همینجا پیاده میشم!
پن۱: هر چیزی که نوشته میشه دلیل بر این نیست که عیناً اتفاق افتاده باشه،مثل ماجرای بالا که اتفاق نیافتاده اما همهی ما بارها تجربههای مشابهش رو در جاهای مختلف داریم، تجربهی صحبت کردن با آدمهایی که اصلا به شخصیت و احترام طرف مقابلشون اهمیت نمیدن و بدترین و زشتترین کلمات ممکن رو بدون خجالت به زبون میارن، آخر هم با توجیه مسخرهی من با شما نبودم و منظورم فلانی بود همه چیز رو ماست مالی میکنن.
پن۲: مادرم معتقده ارزش هر کس به ادب و معرفتشه، به نظرم میتونه جملهی قابل قبولی باشه.
پن۳: امشب هفتمین سالگرد پدر بزرگمه، عجیب دلم هواشو کرده!