چهارشنبه ۲۹ فروردين ۹۷
اواسط اسفند بود که همگی جمع شدن و رفتن روستا برای بازیهای لیگ(!)؛ هفتههای قبل با تیم روستاهای اطراف و تیمِ دیگهی روستا بازی کرده بودن،این هفته هم بازی درون روستایی(؟) داشتن.
اواسط نیمهی دوم بودن که دیدن ۳_۰ عقبن و اگه همینجوری ادامه بدن یه چندتا گل دیگه هم میخورن؛ حریف اومد توپ رو از زیر پای ماشی در بیاره که خودشو انداخت رو زمین و شروع کرد به داد و بیداد کردن که"آی پام آی پام"، حاج علی ترسیده دوید سمتش که ماشی با ادا و اشاره بهش فهموند چیزیش نیست و همش فیلمه،حاج علی هم اون طرف معرکه رو گرفت و داد و بیداد که مصدوم شده و خطاست.
رضا که با بچههای دیگه داشته بازی رو نگاه میکرده،نقش BBC رو بازی میکنه و فوری میره خونه به مامانش(خاله) میگه ماشاا... حالش بد شده و وسط زمین افتاده،خاله هول میکنه و وسط حیاط حالش بد میشه، اون یکی خاله(مادرِ ماشاا...) هم تا خاله رو ضعف کرده میبینه و رضا میگه ماشاا... حالش بد شده فکر میکنه توی بازی قلبش گرفته و اونم وسط حیاط غش میکنه، به زور خاله رو به هوش میارن و میرن میبینن ماشی صحیح و سالم نشسته و هیچیش نیست!
عباس میگفت:
بعد از بازی پسرِ حیدر برداشته اومده پیش من و میگه:" ببین عباس میگیم ماشاا... جوونه، بچه است،ولی انصافا حاج علی ۶۰ سالشه،سر و ریشش سفیده به جای اینکه بیاد بزرگتری کنه و به بچهها بگه این کار رو نکنن، بگه تیمشون باخته، میاد اینجوری با بچهها دست به یکی میکنه و فیلم بازی میکنه،تو بگو انصافا این درسته؟ ما از حاج علی توقع نداشتیم!" منم خندهام گرفته بود و نمیدونستم چی بگم،فقط میگفتم بله درست میگی بچهها اشتباه کردن،حق با شماست، عموم هم اشتباه کرده،کارشون درست نبوده!
عصرِ اول فرودین همه تو خونه نشسته بودیم که گوشی عباس زنگ خورد و گفتن ۲۹ اسفند که فینال رقابت ها بوده(؟) حاج علی افتاده و یکی از دندههاش شکسته!
الان که بیشتر فکر میکنم به نظرم پسرِ حیدر به تلافی کولی بازیهای بازی قبلشون حاج علی رو انداخته و دندهاش رو شکسته:))