جمعه ۲۷ مهر ۹۷
گوشهی اتاق انتظار نشسته و منتظرم تا خانمِ مسئول اسمم را صدا بزند.
دوباره همان پسرک ۴،۵ ساله، که موقع ورود به گوشهی راهرو فرار کرده و گریه میکرد، در حالی که پدرش دستش را به زور میکشد از درِ بخش اتفاقات با گریه داخل میآید، همزمان مادر و خواهر ۳،۴ سالهاش هم از درِ دیگر وارد میشوند.
پسرک در حالی که بخش را روی سرش گذاشته و فریاد میکشد "نمیخوام، نمیخوام،من اصلا آزمایش ندارم" و عدهای را به خنده انداخته به سمت آزمایشگاه میرود، چند ثانیه بعد صدای چند نفر را از اطراف میشنویم:
_ دو ساعته ۴ نفر دنبالشن تا یه آزمایش خون ازش بگیرن و نمیتونن.
و بعد صدای پرستار بخش که داد میکشد "آقا ببرش بیرون، بخش رو گذاشته روی سرش"!
پسرک دوباره از در با گریه خارج میشود و به سمت بخش دیگری میدود، پدر و یک پرستارِ آقا هم به دنبالش میروند، مادر در حالی که دست دخترکش را گرفته رو به او میگوید" برو جای آمپولت رو بهش نشون بده بلکه آروم بگیره".
دوباره پدر دستِ او در دست وارد آزمایشگاه میشود، صدای دادهای پدر و گریه و التماس پسر در هم آمیخته که ناگهان صدای سیلی بلندی در اتاق میپیچد و گریههای پسرک را برای چند ثانیه خفه میکند، تمام حاضرین ناراحت به هم نگاه میکنند؛ دوباره شروع میکند و صدای بابا گفتنهایش قلبم را به درد میآورد.
پرستار از در بیرون میآید و سری از روی تاسف تکان میدهد" آدم دیوانه،بچه گریه میکنه گرفته بچه رو میزنه، اعصاب آدم رو خراب میکنن"؛ چند دقیقه میگذرد و گریههای پسرک تمامی ندارد.
پدر و مادر از اتاق بیرون میآیند، دفترچه و پول را پس میگیرند و پسرک از شر سوزن و آزمایش خلاص شده با اخمهای گره کردهی پدر به خانه میرود ...
+ خواهرم یه روز قبل از من ۵۰۰cc خون داده هیچیش نشده الحمدلله اون وقت من یه سرنگ خون ازم گرفتن دورش تمام کبود شده ، بدن انقدر بیخود آخه؟ :|
++ تفریح سالم این چند روزهی خانوادهی ما ؛ رِنج سنی بازیکنان ۲۰ تا ۴۰ ساله :))
+++ منچرز نصب نکنین! برید یه منچ بخرید و دور هم بازی کنید ، کیفش رو ببرید :)