هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


مشاعره (۱)

بعدِ صد سال اگر از سر خاکم گذری

من کفن‌ پاره کنم زندگی از سر گیرم !

"ناشناس"


+ اگه مشاعره دوست دارید بسم‌الله ، میم بدید :)

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
من و عشق و دل دیوانه بساطی داریم
عقل هی فلسفه می‌بافد و ما می‌خندیم (منسوب به وحشی بافقی)
مارا همه شب نمیبرد خواب
ای خفته ی روزگار دریاب
بیستون بر سر راه است مباد از شیرین
خبری گفته و غمگین دل فرهاد کنید
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش
من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی 
ولی با خفت و خاری ، پی شبنم نمی گردم ... 
باید "ش" بدید :)
ممنون :)
شبی را در پس پرده نشستم
به دنبال شه شاهی نشستم
(فکرکنم همین بود)
عاغا خواهرم گفت اینو
الان میگه از خودم یه چیزی گفتم
:دی
من شرمندم
اشکال نداره :))

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را
میجویمت چنان که لب تشنه آب را
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بی‌وفا حالا که من افتاده‌ام از پا چرا؟
الا یا ایها ساقی ادرکاسا وناولها
که عشق اسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
ای عشق همه بهانه از توست
من خامشم این ترانه از توست
توانا بود هرکه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
:دی
:))))))
دوش چه خورده‌ای دلا  راست بگو نهان مکن
چون خمشان بی‌گنه، روی بر آسمان مکن
نشنو از نی نی حصیری بی نواست
بشنو از دل دل حریم کبریاست
به به
:دی
مشنو نبود؟!:دی
بعد اونم نوای بی‌نوا نبود؟:))
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
م رو برای منفی کردن ما کرمونیا به کار میبریم
ولی اینو میدونم نشنو هست
:دی
ادبیات گذشته رو یه تنه زنده نگه داشتید اصلا :))
الا ای پیر فرزانه مکن منعم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
من از عهد آدم تو را دوست دارم
از آغاز عالم تو را دوست دارم
آه آی فلک نفرین به تو ببین چه می کشم من
جدا از آن مهرافروز :)) در زیر آتشم من
باید "م" میدادیدا :))
من یه توپ دارم قلقلی است
سرخ و سفید و آبی است

ت بدید دوستان.
:/
علم شعر رو متحول کردی داغان :))
فقط «من»ِ اولش:)))

:D
نگاه خسته‌ی عاشق کبوتر جلدی‌ است
اگر چه می‌پرد اما همیشه پابند است
چرا خراب میکنی بازی ر؟! چرا ت ندادی؟! بازی ر خراب کنم؟ هن؟!
بابا جواب دچار رو داده بودم من:/
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می‌گیرند در شاخ تلاجن سایه‌ها رنگ سیاهی
اون دچار کلاً اشتباه زده بود‌. حسابش نکن. اون صرفاً در حوزه‌ی مسائل مربوط به ویل‌دورانت خوبه. شعر فقط خودم.
:)))
آره بابا مخصوصا اون شعری که گفتی اصلا بیتی بی‌نظیر و بی‌همتاست :))
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
کلاً قطار مشاعره از ریل خارج شد :)
دوستان از سر گرفتن :)
ر؟
حافظ میگه:
رخ تو در دلم آمد؛ مراد خواهم یافت
چرا که حال نکو در قفای فال نکوست
تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس
خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم
محرم این هوش جز بی هوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
تصور کردنِ این که خدای من دو چشم توست
برای مردم پامنبری سخت است؛ می‌فهمی؟
یاد باد آن که زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غم‌دیده‌ی ما شاد نکرد
تنـــت بــه نــاز طبـــیـبان نیازمـند مباد                 وجــود نـازکــت آزرده گـزنـد مباد
ی ندارم
ر قبوله؟
روند مسابقه رو حفظ کنید:دی
در کارگه کوزه گری بودم دوش  
دیدم دو هزار کوزه گویا وخموش
الان دال دادم خو :)
همزمانی بین کامنت‌ها پیش اومده برای همونه :)
شبیه برگ پاییزی پس از تو قسمت بادم
خداحافظ ولی هرگز نخواهی رفت از یادم
مثل باران بهاری که نمی‌گوید کِی
بی‌خبر در بزن و سرزده از راه برس

حسین منزوی
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی 
 دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی
یا رب نظری بر من سرگردان کن
لطفی به منِ دلشدهٔ حیران کن
با من مکن آنچه من سزای آنم
آنچه از کرم و لطف تو زیبد آن کن
یا رب اسیرم و دل من در پناه توست
بی تابم و قرار دلم یک نگاه توست
 الان «ن» یا «ت» یا «د» ؟
لعنت به نت :))
با اولین کامنتت درست ادامه بدید:)
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش
ممنونم ولی این بیت تکراریه:))
یا «ش»؟ :)))))
نه این بیت تکراریه:/
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند 
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
یا رب نون؟ یا رب ت؟ یا رب دال؟ یا رب شین؟ :))) یا رب کدومش؟
لعنت به نت :))
با د ادامه بدید :)
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده‌ام بی سرو سامان که مپرس
نمی‌دونم از بچه‌های اینجا کسی مشاعره‌های دوران بلاگفای مستر نیما یادشه یا نه. خیلی سال پیش بود. این‌جوری بود که هر کی می‌خواست مشاعره شرکت کنه خبر می‌داد و یه شماره بهش داده میشد همون اول بازی و بعد به ترتیب شماره‌ها هر کی شعرشو کامنت می‌ذاشت. وسط بازی هم هر کی می‌خواست می‌تونست اضافه بشه. این‌جوری دیگه هم‌زمان چند تا شعر با یه حرف کامنت گذاشته نمیشد و می‌دونستیم منتظر کی هستیم و کی نوبتشه. و اگه تا سه یا چهار دقیقه کامنت نمی‌ذاشت نفر بعدی شعرشو می‌نوشت :)
نه متاسفانه من که نبودم و اصلا مستر نیمای بلاگفا نمیشناسم:)
اره ایده‌ی خوبیه ولی چون الان وسط بازیه یه کم گیج کننده میشه اینجوری :)
الان هر کس میخواد کامنت بذاره باید اول یه رفرش بکنه صفحه رو بعد کامنتش رو بفرسته اگه بازم همزمانی پیش اومد اولین کامنتی که با حرف قبلش جواب داده باید مبنا قرار بگیره :)
بیخیال ادامه بدیم. بین چنتا، اون اولی رو حساب کنیم.
سال‌ها پیروی مذهب رندان کردم
تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم
مرا می‌بینی و‌ میلم زیادت می‌کنی هر دم
تو را می‌بینم و هر دم زیادت می‌شود دردم
عایا همه رفتید و‌ من دارم به مشاعره با خودم می‌پردازم؟😁
میروم اما نمیپرسم زخویش
ره کجا؟ منزل کجا؟ مقصود چیست
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هردم آید غمی از نو به مبارک‌بادم
ما عاشقان مستیم سر را ز پا ندانیم
این نکته ها بگیرید بر مردمان هشیار
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند

(ببخشید فقط از حافظ یادم میاد، فرمودن که «حافظ، حافظه ماست» :دی)
رستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل
مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا
اگر چه باده فرح بخش و باد گل بیز است
به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است
ای که مرا خـوانـده‌ای، راه نـشـانـم بـده
در شـب ظـلـمــانی‌ام، مـاه نــشـانـم بـده
یوسـف مصری ز چـاه، گـشت چنـان پادشـاه
گـر کـه طـریـق ایـن بُـود، چـاه نـشانم بده
سید حمید رضا حسینی
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی
سه نفر همزمان الف فرستادن. با ت ادامه می‌دیم

تا تو نگاه می‌کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
تو را از بین صدها گل جدا کردم
تو سینه جشن عشقت رو به پا کردم
من نه آنم که ز جور تو بنالم حاشا
بنده معتقد و چاکر دولتخواهم
من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم
محتسب داند که من این کارها کم‌تر کنم
من که عیب توبه‌کاران کرده باشم بارها
توبه از می وقت گل دیوانه باشم گر کنم
می خواه و گل‌افشان کن از دهر چه می‌جویی
این گفت سحرگه گل بلبل تو چه می‌گویی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن
انصافا اون لحظه م بودش
یه لحظه اینترنت کج و کوله شد اینجوری شد

+
ادیتش کردم
نت اینجا پدر جد منو جلوی چشمم اورده بخدا :/
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
امیدوارم تکراری نباشه:
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده‌ام به بد دیدن
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لا فتی را
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

ای که هوای منی بی تو نفس ادعاست

ذکر کمالات تو تذکرﺓ الاولیا ست


نت فاجعه است://
ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی
کاین ره که تو می‌روی به ترکستان است
تا نهادم پای در وحشت سرای روزگار
عمر من در فکر آزادی چو زندانی گذشت
تو همون حس غریبی که همیشه با منی
تو بهونه هر عاشق واسه زنده بودنی

تهمت آسودگی بر دیده ی عاشق خطاست

خانه ای کز خود برآرد آب، جای خواب نیست!

یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو     

  تا تو به داد من رسی، من به خدا رسیده ام
تا کی غم این خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوش دلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست
کین دم که فرو برم برارم یا نه
سلام
باید با د می‌گفتید :)
تا دل به برم هوای دلبر دارد
افسانه عشق دلیل از بر دارد
با د بگو :)
اخرین نظر رو اول ببین بعد اخرین حرف رو بگو :)
اشتباهه... با د باید بگیم الان
اره :)
دوشت به خواب دیدم و گفتم که آمدی؟
ای خوش ترین خوش آمده بار دگر بیا
ای هدهد صبا به سبا می‌فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می‌فرستمت
توبه ات از روزهایم عشق بازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت داده است

سلام فرشته جان
سلام جانم :)

تا به فراق خو کنم صبر من و قرار کو؟    

   وعده ی وصل اگر دهد طاقت اتظار کو؟

و اگر از تو ببندد همه ره ها و گذرها
ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند

وای آن دل که بدو از تو نشانی نرسد
مرده آن تن که بدو مژدهٔ جانی نرسد
❌ 
:)
دوستان در پرده می‌گویم سخن
گفته خواهد شد به دستان نیز هم
من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی
من همان خسته بی حوصله غم زده ام 
آدم بد قلقی که رگ خوابم شعر است
عاقا من عاشق این غزلی‌ام که یه بیتشو شباهنگ الان گذاشت...ببخشید نمی‌‌تونستم نگم😄
:)
@مهتاب

هزار جهد بکردم که یار من باشی
مرادبخش دل بی‌قرار من باشی

چراغ دیده شب زنده دار من گردی
انیس خاطر امیدوار من باشی

چو خسروان ملاحت به بندگان نازند
تو در میانه خداوندگار من باشی

از آن عقیق که خونین دلم ز عشوه او
اگر کنم گله‌ای غمگسار من باشی

در آن چمن که بتان دست عاشقان گیرند
گرت ز دست برآید نگار من باشی

شبی به کلبه احزان عاشقان آیی
دمی انیس دل سوکوار من باشی

شود غزاله خورشید صید لاغر من
گر آهویی چو تو یک دم شکار من باشی

سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفه من
اگر ادا نکنی قرض دار من باشی :))))

من این مراد ببینم به خود که نیم شبی
به جای اشک روان در کنار من باشی

من ار چه حافظ شهرم جوی نمی‌ارزم
مگر تو از کرم خویش یار من باشی
ی میدم به شباهنگ قبلی دیر رسید

یک کلبه خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و  کمی پنجره

ه؟
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم
@شباهنگ
الان احتمالا فرشته میاد می‌زنتمون ولی بگم حفظ کردن یه غزل از حافظ، تحقیق میان‌ترم ادبیات سوم راهنمایی من بود.
و اون غزلی که من حفظ کردم این بود:)
بسیار نوستالژیکه برام:))
من انقدر سرعت نتم بده و انقدر شب قطع میشه که تا میام می‌بینم یه ده‌تا کامنت جدید رسیده:/ فلذا اصلا به دعوا نمیرسه ولی شما نظم رو حفظ کنید :))
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست
تو اون مشاعره‌های دوران بلاگفا که چند کامنت بالاتر توضیح دادم در موردش، یه سری کامنت‌ها موسوم به پیام بازرگانی هم داشتیم. این‌جوری که تا ملت فکر کنن یه بیت با فلان حرف پیدا کنن بقیه اگه شعر خوشگلی داشتن با عنوان پیام بازرگانی کامنت می‌ذاشتن که بقیهٔ دوستان بخونن و حوصله‌شون سر نره. به حرف آخر این ابیات نباید توجه بشه و صرفاً پیام بازرگانی‌ان.
مثل این:
رباید دلبر از تو دل ولی آهسته آهسته 
مراد تو شود حاصل ولی آهسته آهسته
سخن دارم ز استادم نخواهد رفت از یادم 
که گفتا حل شود مشکل ولی آهسته آهسته

#پیام_بازرگانی
اینجوری ابیات ممکنه قاطی بشه اخه و از نظم بیوفته :)
پس اول یا اخرش حداقل #یا @ پیام بازرگانی بزنید مشخص باشه:)
@شباهنگ
به امید روزی که پیام بازرگانیا اینقدر قشنگ بشن صلواات...
چیه روغن بدون پالم و مای بیبی و مایع ظرف شویی:))
تا حالا همچین مشاعره ای دیدید خدایی؟؟


ادامه میدیم

:)))))
تو را ای کهن پیر جاوید برنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارم
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحب خانه را

م
من و عشق و دل دیوانه بساطی داریم
عقل هی فلسفه می بافد و ما می خندیم
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می‌پنداشتیم
@فاطمه
حسودیم شد به شعرایی که بلدی:)))
:)
ما را زیر پر هست راهی به آن گلستان
هر چند سخت بندد صیاد بال ما را
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
اِ، مشاعره :)
با میم :
من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش!
باید "ا" میدادید آقاگل :)
ای یار غلط کردی با یار دگر رفتی
از کار خود افتادی در کار دگر رفتی
دیر گفتم رفت با دال:
دشمنت را همچو میخ خیمه می‌خواهم مدام
تن به خاک و سر به سنگ و ریسمان بر گردنش!
بازم دیر گفتی :دی
با ی باید می‌گفتید الان :))
@مهتاب
ولی شعرایی که اکثر ملت بلدن رو بلد نیستم!!

یک عمر دور و تنها تنها به جرم اینکه
او سر سپرده می خواست من دل سپرده بودم
زود زود میاد. باید رفرش کنی. نمیشه.
این با ی:
یکبار به من قرعۀ عاشق شدن افتاد
یکبار دگر... بار دگر... بار دگر... نه!

اره خودمم بهش نمیرسم، البته سرعت نت و قطعیش هم هست که اصلا نمیذاره جواب بدم، همش قطعه :/
مثلا الان شما باید م میدادی چون نفر قبلی زودتر ی گفت :دی
با این وضع فاجعه‌ناک نت ترجیح می‌دم در اوج خداحافظی کنم تا این که بیت اشتباه بفرستم مدام://

ممنون از همه:)
ممنون از فرشته خانم:))
شب همگی به‌خیر.
شب شما هم بخیر
روز انگار نت بهتره میتونید فردا مراجعه کنید :)))
بلکه منم فردا بتونم چهارتا بیت بفرستم از دست این نت :)
هم رفتنم خطاست و هم باز گشتنم 
چون اره در گلوی سپیدار مانده ام
من گرفتار و  تو در بند رضای دگران
من ز درد تو هلاک و تو دوای دگران
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده‌ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن، با ما چرا؟
ای ملک العرش مرادش بده :دی
و از خطر چشم بدش دار گوش
شبیه قطره‌بارانی که آهن را نمی‌فهمد
دلم فرق رفیق و فرق دشمن را نمی‌فهمد
جمعه ۱۱ آبان ۹۷ , ۰۰:۰۹ مریــــ ـــــم
من هنوز به امید ر میام اینجا سر میزنم
:|
اندکی صبر سحر نزدیک است :دی
دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو


@شباهنگ
یادش بخیر مشاعره های مستر نیما! البته من تو بیان همراهتون شدم. اگه بگم ورود من به دنیای وبلاگ از همونجا بود پر بیراه نگفتم
دهان تنگ شیرینش مگر ملک سلیمان است 
که نقش خاتم لعلش جهان زیر نگین دارد
بازم همزمان شد..

با "و"

و گر گوید نمی‌خواهم چو حافظ عاشق مفلس  
بگوییدش که سلطانی گدایی همنشین دارد
@اسی

وای بالاخره یه آشنا پیدا کردم که اون مشاعره‌ها یادش باشه. یادته من همه‌ش از لب و چشم یار شعر می‌نوشتم؟ :))
همیشه هم با الانور سر اینکه من شمارهٔ دوم باشم یا اون در رقابت بودم. مستر خودش اولی بود. بعد ما به‌ترتیب بعد اون شعر می‌نوشتیم
همش تو فکر مراد بودی حتما :))
:)
دل خوشی ها کم نیست،دیده ها نابیناست..

تک مصرع؟ برای مشاعره یه مصرع قبول نیست باید بیت بگید:)
@شباهنگ
آره دقیقا :))
چه روزایی بود! دلم تنگ شد...
:)

با دال ادامه میدیم :)

دلا این عالم فانی به بک ارزن نمی‌ارزد
به دنیا آمدن بر زحمت رفتن نمی‌ارزد
مگه شعر نو هم دو مصرعیه ؟:/
نه ولی باید به حد یک بیت برسه حداقل :)
نه اون موقع‌ها اصن مراد نبود.
با دال ادامه بدیم!
ولی همون موقع هم بهش بی‌میل نبودی انگار :))
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
مشاعره..
از یه زمانی دیگه هر چی شهر داشتم پاک کردم و هیچوقت دل ودماغ مشاعره نداشتم:)
من چندسال مسابقات مشاعره‌ی شهر و استان شرکت میکردم بعدش دیگه درس‌های مدرسه زیاد شد و نمی‌رسیدم، الانم خیلی‌هاشون دیگه یادم رفته، ولی هنوزم شعر میخونم و دفترام رو دارم :)
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
یا ز جانان یا ز جــان باید که دل برداشتن...

حافظ
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
تا تو هستی و غزل هست، دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

سرعت مشاعره رو در نظر دارید :))
خوبه حداقل همزمان پنج‌تا شعر با یه حرف نمیاد :))
سرعت خوبه بابا، زیاد که باشه مثل دیشب قاطی میشه:)))

تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
اره :)
هلا عشق بی تو حقیرم، حقیر
تو بارانی و من کویرم ، کویر
روزی به دلبری نظری کرد چشم من

زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد

عشق آمد آن چنان به دلم در زد آتشی

کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد

+ سعدی
دلخوشم با غزلی تازه، همینم کافیست

قبوله این؟
خیر:)
بیت باشه لطفا :)
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
در این درگه که گه گه کُه،کَه و کَه کُه شود ناگه
مشو غره به امروزت که از فردا نه ای آگه

برای جبران اینو گذاشتم ،چه مشقت ها که کشیدیم برا حفظ مصرع اولش:))
اره، منم یادمه معلم پرورشی راهنمایی‌مون نوشت رو تخته گفت کی میتونه این‌رو بخونه؟ هیچ کس نتونست بعد خودش اعراب گذاریش کرد، منم‌حفظش کردم :))
ولی مصرع دومش رو اینجوری نوشته بود: به امروزت مشو غره که از فردا نهی اگه :)
همه هست ارزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم،برسم به آرزویی
@آره منم هر دو تاشو شنیدم ولی اینو نوشتم نمی دونم کدوم درسته.

یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
منم درستش رو نمیدونم ولی فکر کنم مال خودت درست‌تر باشه :)
ای آنکه مرا برده‌ای از یاد، کجایی؟
بیگانه شدی، دست مریزاد، کجایی؟
یک روز رسد غمی به اندازه کوه
یک روز رسد نشاط اندازه دشت

افسانه ی زندگی همین است گلم
در سایه کوه باید از دشت گذشت
تا در تو نظر کردم، رسوای جهان گشتم
آری همه رسوایی اول ز نظر خیزد
در باغ جهان پا نگرفتیم چنان سرو
چون سایه سبک از سر دیوار گذشتیم
ما لعبتگانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز

یک چند در این بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یک یک باز
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی‌عنایت

حافظ
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد 
هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است 
 
تاب بنفشه می‌دهد طره‌ی مشک‌سای تو
پرده‌ی غنچه می‌درد خنده‌ی دل‌گشای تو
واعظیم اما نه بهر خویشتن
از برای دیگران بر منبریم
من مشاعره بلد نیستم. شعر تو خاطرم نمیمونه. کبر سن و این چیزا... هی میام و میرم حرف من بیاد بیتم رو بنویسم... نمیاد.


اگه به سن باشه پس منی که از اون همه ابیاتی که حفظ بودم الان به زور شاید ۳۰‌تاش مونده باشه چی بگم؟ تو جوونی پیر شدیم رفت.
حرف بیت چیه مگه؟ تقلب کنم یکی بندازم :))
من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه؟
صدبار تو را گفتم، کم‌خور دو سه پیمانه
حالیا مصلحت وقت در آن می‌بینم 
 که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
ما گوشه‌نشینان، چمن‌آرایِ خیالیم
در خلوتِ ما نُکهَتِ گل، بار ندارد
یه دال دلبرانه بدیم از سعدی به افتخار لافکادیو:

دیده را فایده آن است که دلبر بیند
ور نبیند چه بود فایده بینایی را
پس اینم به افتخار تو و لافکادیو :)

عاشقان پیدا و دلبر ناپدید
در همه عالم چنین عشقی که دید
نارسیده یک لبی بر نقش جان
صد هزاران جان‌ها تا لب رسید
"مولانا"
ای نامه که می‌روی به سویش
از جانب من ببوس رویش
شبی که ماه مراد از افق شود طالع،
بود که پرتو نوری به بام ما افتد؟!
دوش می‌آمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده‌ای سوخته بود
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
 گل ادم بسرشتند و به پیمانه زدند.
@جناب منزوی: فک کنم تکراریه، ولی خب فرشته نیست ظاهرا و مشاعره هم طولانی شده، پس بیخیال.‌ قبولش می‌کنیم:)

دوای درد عاشق را کسی کاو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیرِ درمانند درمانند
بسوزه پدر نت :))
چون دیگه خیلی طولانی شده ابیات اولی که تکرار شدن اشکال نداره ، خودمم دیگه یادم نمی‌مونه کدوم تکراریه و کدوم نیست :))
دلخوش گرمای کسی نیستم 
آمده‌ام تا تو بسوزانی‌ام 

آمده‌ام با عطش سال‌ها 
تا تو کمی عشق بنوشانی‌ام 

خوب‌ترین حادثه می‌دانمت 
خوب‌ترین حادثه می‌دانی‌ام؟ 

حرف بزن ابر مرا باز کن 
دیر زمانی است که بارانی‌ام 

حرف بزن، حرف بزن، سال‌هاست 
تشنه‌ی یک صحبت طولانی‌ام 

محمدعلی بهمنی
ما عبث در سینه ی دریا نفس را سوختیم
گوهر مقصود در دامان ساحل بوده است
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را 
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
کاظم بهمنی
آن شب قدری که گویند اهل خلوت امشب است 
یا رب این تاثیر دولت در کدامین کوکب است 
تو را که هر چه مرادست می‌رود از پیش
ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد

تو پادشاهی گر چشم پاسبان همه شب
به خواب درنرود پادشا چه غم دارد

+ سعدی
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید 
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت 
تو می‌روی و دل ز دست می‌رود
مرو که با تو هر چه هست می‌رود
دی می‌شد و‌ گفتم صنما عهد به جای آر
گفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیست
تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی‌هم نفسی
تا که رفتیم همه یار شدند
خفته‌ایم و همه بیدار شدند
دیروز بر آن بود که بازم بنوازد
امروز بر آن نیست که دیروز بر آن بود
دیشب من و پروانه سُخن می‌گفتیم
 گاه از گُل و گه ز شمع‌می‌آشفتیم

شد صبح نه پروانه به جا ماند و نه من
گل نیز پر اَفشاند که ما هم رفتیم

من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم
وگر ز کینه‌ی دشمن به جان رسد کارم
من پریشان‌تر از آنم که تو مى‌پندارى

شده آیا ته یک شعر ترک بردارى...؟!

یا برگرد یا آن دل را برگردان ، یا بنشین یا این آتش را بنشان
نازِ آن اندام نازت، نازم ای ناز آفرین
ناز داری، ناز کن، نازت بنازم نازنین
نرگس چشم توو حال پریشان دلم
همچو صیدی که اسیراست گرفتار دلم
من اگر نیکم وگر بد تو برو را خود را باش
هر کسی آن دِرُوَد عاقبت کار که کِشت
شنبه ۱۲ آبان ۹۷ , ۱۸:۰۸ آقای مُرَّدَد
تا مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام.  "رهی معیری"
صرفا به این جهت که من هم تو این یکصد و هشتاد و خورده ای کامت، نقشی داشته باشم :D
ممنونم، منور کردید :))
شنبه ۱۲ آبان ۹۷ , ۱۸:۲۵ اجاره آپارتمان مبله در تهران
من آن مرغم که پرواز سرو کوی تو نتوانم
تو خود پرواز ده این مرغ بی بال و پر خود را
___________________________
اجاره آپارتمان مبله در تهران
https://eskanbama.com
الا ای پیر فرزانه، مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان‌شکن دارم
مگوی آن سخن کاندران سودنیست   
کزین آتشت بهره جز دود نیست
تا نیمه چرا ای دوست!لاجرعه مرا سرکش
من فلسفه ای دارم یا خالی و یا لبریز

مگذار به طوفانم چون دانه به خاکم بخش
شاید که بهاری باز صور تو دمد برخیز
زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنی‌آدم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
_____
کیبورد احمق

: )
یعنی من عاشق این اجاره آپارتمان مبله شدم! اگه تهران بودم حتما می‌رفتم بهشون سر بزنم :دی

میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است
:دی

این بیت رو چند روز پیش چندصدبار تکرار کردم :)
تو گر خواهی که جاویدان جهان یک سر بیارایی 
صبا را گو که بردارد زمانی برقع از رویت 
تا تو رفتی ز کنارم به نظرها خوارم
بشکند قیمت خاتم چو نگین برخیزد
دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد
دلم‌ یک‌ شعر میخواهد، پریشان‌ مثل‌ گیسویت
که ‌با این بادپاییزی، بیارد سوی‌من‌بویت
تباه کردم جوانی تا خوش کنم زندگانی را
چه سود از زندگانی چون تباه کردم جوانی را
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد

از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار
کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد
دلا بگریز از این خانه که دلگیر است و بیگانه
به گلزاری و ایوانی که فرشش آسمان باشد
دلربایی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آن است که باشد غم خدمتگارش
شور عشقی کو که رسوای جهان سازد مرا
بی نیاز از نام و فارغ از نشان سازد مرا
اینو امروز تو وبلاگ آقای فیشنگار دیدم بعد با خودم گفتم کاش بشه به حرف الف برسیم بتونم ازش استفاده کنم. الان اومدم این‌جا دیدم رو الفه:))

افتاده به حوض دلم آن ماهی عشقت
فیروزه‌ای و سرخ چه پیوند قشنگی
خدا صدات رو شنیده :))
یک لحظه نگاهت به نگاهم گره انداخت
اینگونه جدا شد گره منطق و احساس

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز 
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند
در این دنیای بی حاصل چرا مغرور میگردی
گر سلیمان گردی عاقبت به گور باز میگردی
یاد ایامی که روز و روزگاری داشتیم
سال نو می‌آمد و عید و بهاری داشتیم
می روم، اما نمی پرسم ز خویش
ره کجا؟ منزل کجا؟ مقصود چیست؟
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت

محراب ابرویت بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت

+ حافظ
يكشنبه ۱۳ آبان ۹۷ , ۱۸:۱۸ یـک مـعــلّـم . .
با سلام و عرض ادب،
.
تـو را خبر ز دل بیقرار، باید و نیست،
غم تو هست، ولی غمگسار، باید و نیست

اسیر گریه‌ی بی‌اختیار خویشتنم،
فغان که در کف من، اختیار، باید و نیست

چو شام غم، دلم اندوهگین، نباید و هست،
چو صبحدم، نفسم بی‌غبار، باید و نیست


مرا ز باده‌ی نوشین، نمی‌گشاید دل،
که مِی، به گرمی آغوش یار، باید و نیست


درون آتش از آنم که آتشین گل من،
تو را چو پاره‌ی دل، در کنار، باید و نیست


به سرد مهری باد خزان، نباید و هست،
به فیض بخشی ابر بهار، باید و نیست ..

(رهی معیری)
سلام آقا معلم :)
خیلی متشکرم بابت شعر :)
دوشنبه ۱۴ آبان ۹۷ , ۱۳:۱۱ مردی بنام شقایق ...
توپ سفیدم قشنگی و نازی
حالا من میخوام برم به بازی

هِی ^_^

+
خدایی از آدم بچه دار انتظار نداشته باشین حتی شعرای خودشم یادش بیاد :)))
یادم‌ میاد کوچولو بودم، دلم میخواست برم به مدرسه
مامان می‌گفت نمیشه، وقتی که هفت‌ساله شدی می‌برمت دبستان
بابات برات میخره کیف و کتاب و لیوان، کیف و کتاب و لیوان :))

+درک میکنم، سارای ما تازه از سن اینجور شعر خوندن گذشته الان رسیده به سنی که میپرسه"عمه! خدا چه شکلیه؟"! :/

یک نفر آمد صدایم کرد و رفت
با صدایش آشنایم کرد و رفت

تو را چه غم که یکی در غمت به جان آید
که دوستان تو چندان که می‌کشی بیشند
211؟! *__*
ایول استقبال.
میذاشتم هنوز هم ادامه داشت، ولی دیگه پست گذاشتم رشته‌اش پاره شد:)
ان‌شاءالله دفعه‌ی بعدی تو هم شرکت کن :*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan