هواتو کردم

خسته‌ام از این روزهای پوشالی ... میان این همه همهمه جای تو خالی


پرواز !

برای پرواز کردن هم باید شجاعت پریدن داشته باشی هم آمادگی سقوط !

يكشنبه ۱۱ فروردين ۹۸ , ۲۲:۲۸ فاطمه سادات داوری
چه لذتی داره این عکس
اره خیلی :)
البته من ترس از ارتفاع دارم تو شرایط عکس قرار بگیرم سنگکوب میکنم :|
چه حمله و چه عکسی:)
ممنون :)
زندگی همین رها شدن های با شجاعته
همین که بدونی باید بپری و نمیدونی میتونی دوباره بالا بیایی یا نه
همینقدر ریسک پذیر
دقیقا!
موفق هم اون کسیه که ریسک میکنه و شیرجه میزنه تو دل ترس‌هاش :)
:)))
( :
:)
انگیز از همه چیز مهم تره !
انگیزه که قبل از تصمیمه، اون محرک اولیه و اصلیه ، حکم سوخت برای خودرو رو داره :)
خوش بحالش
چرا؟!
من ترس از ارتفاع دارم
سکته می کنم با این چیزا:) 
منم فوبیای ارتفاع دارم( میگم فوبیا چون بعد از یک تجربه پیش اومد) و تو چنین شرایطی سنگکوب میکنم :))
ولی پرواز، پرواز لذتش به ترسش می‌چربه :)
احسنت
ممنون :)
من از پرواز خوشم میاد ولی از سقوط بیذارم، ولی اصلش همینه
سال جدید پر خیر و برکت
کی از سقوط خوشش میاد؟ ولی توی مسیر حرکت باید آمادگی مقابله با پیشامدها رو داشت! :)
خیلی ممنونم، همچنین :)
جالبه نوشتم " بیذار " :/
پیش میاد :)
من خودم ترس از ارتفاع دارم الان که عکس رو دیدم خودم رو اونجا تصور کردم سنگ کوب کردم چه برسه که اونجابوده باشم
از کارهایی که تصمیم دارم ۹۸ انجام بدم ان‌شاءالله روبرو شدن با ترس‌هامه،یکیش همین ترس از ارتفاع، به شما هم همینو پیشنهاد میکنم :)
یاد تفاوت سقوط و فرود ناموفق افتادم.. :)

آمادگیش خوبه.. اما اضطراب نه!
اوهوم

برای ریسک کردن باید بُعد‌های بدش رو بپذیری دیگه :)
هر چقدر هم آمادگی داشته باشی، سقوط لذت پرواز رو زهرمار میکنه برا آدم.
درسته، ولی تا خطر سقوط رو نپذیری به لذت پرواز هم نمی‌رسی! :)
چهارشنبه ۱۴ فروردين ۹۸ , ۲۳:۳۸ ... به دنبال حقیقت ...
ما همین عکس رو دیدیم سقوط کردیم...دمتان گرم!
شما هم ترس از ارتفاع دارید مگه؟ :)
پنجشنبه ۱۵ فروردين ۹۸ , ۱۰:۵۶ ... به دنبال حقیقت ...
ارتفاع از من می ترسه بیشتر...! :)
شجاعت خیلی خوبه :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی
باز کن پنجره‌ها را که نسیم
روز میلاد اقاقی‌ها را
جشن می‌گیرد
و بهار
روی هر شاخه ، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است!

همه‌ی چلچله‌ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه‌ی جشن اقاقی‌ها را
گل به دامن کرده است!

باز کن پنجره‌ها را ای دوست!
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت؟
برگ‌ها پژمردند؟
تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

هیچ یادت هست
توی تاریکی شب‌های بلند
سیلی سرما با خاک چه کرد؟
با سر و سینه‌ی گل‌های سپید
نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
هیچ یادت هست؟

حالیا معجزه‌ی باران را باور کن!
و سخاوت را در چشم چمن‌زار ببین!
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه‌ی تنگ
با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی‌ها
جشن می‌گیرد!

خاک جان یافته است
تو چرا سنگ شدی؟
تو چرا این همه دلتنگ شدی؟
باز کن پنجره‌ها را
و بهاران را باور کن...
آرشیو مطالب
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan