چهارشنبه ۲۸ فروردين ۹۸
و قسم به کوچ پرستوها!
و آن لحظه که از سوز تنهایی به گرمای آغوشت پناه آوردم!
و قسم به چشمهای منتظرم!
آن زمان که بی تو لحظهای خوابِ آرامش را ندید!
و قسم به شقایقها!
که داغ تو را تا ابد به سینه حبس کردهاند
و به قاصدکی که سالهاست قاصد نرسیدنهاست
و به تیکتاک شوم ساعتی که ثانیههای نبودنت را فریاد میکشد!
"و قسم به زمان"
به تمام لحظههای نبودنت...
به بغضهای در گلو رسوب کرده
به جیغهای در حنجره مرده
و به نگاهی که در انتظار آمدنت به کوچه خیره ماند!
و قسم به غم
به اندوه بیپایان شب
و به ملال بیانتهای تاریکی
که اینجا، در دلِ فروردینِ گرم ، بیتو دیِ دیگری از راه میرسد...
و ما را چه باک از دی؟!
که ما خود سوزهای در استخوان ماندهایم ...!