پنجشنبه ۵ ارديبهشت ۹۸
از طبقه دوم ساختمان آجری کتابخانه به شکوه شورانگیز دریا نگاه میکنم ، امروز سومین روز طوفانی دریاست که در اوج عظمت و ابهتش اما رنگ قهوهای به خاک آمیختهاش در ذوق میزند!
خیره میشوم به امواجی که خروشان به صخرههای سنگی ساحل میکوبند، خرد میشوند اما لجوجانهتر به بازی ادامه می دهند ؛ سرکشیشان تا جایی پیش میرود که حتی صیادان و مرغان دریایی، رفیقان همیشگی دریا هم توان نزدیک شدن را ندارند، دریا میماند یکه و تنها، خودش و خودش!
خوب که نگاه میکنی میبینی هر چه به دلِ دریا نزدیکتر میشوی آبیِ زلالش بیشتر به چشم میخورد، به ساحل اما نزدیک که میشوی رنگ زمین میگیرد؛ کدر ، تاریک ، خسته ، در اوج بزرگی ترسناک و دلنَشین!
گاهی وسط طوفان اما دلِ دریا هم مثل ما بوی زمین میگیرد، آنقدر زمینگیر میشود که قهوهای دلگیرش دلگیرت میکند، بعضی روزهای دیگر ولی در اوج تلاطم آبی مهربانش را از یاد نمیبرد، آبی که انگار وصل به آسمان است، نگاهش که میکنی گویا امواج در گوشات زمزمه میکند "تو روزهای مواج دستهای خدا رو ول نکن، دل از آسمون نبر ، هر چی بیشتر بندِ زمین بشی، هر چی بیشتر دلت گیر زمین باشه کدر تر میشی، نازیباتر میشی، اصلاً خودت بگو ما آبیمون قشنگتره یا قهوهای؟"
به صدای بیصدای مهربانش گوش میکنم، دلم اما در پی جواب است "طوفان دریا!طوفان که شدیدتر میشه دلِ دریا خاکیتر میشه، دست خودش نیست انگار طوفان از آسمون جداش میکنه. طوفان، دریا! خودت بگو شدت بعضی طوفانها بیشتر از تحمل تو نیست؟"!
+ دریا چه دلِ پاک و نجیبی دارد
چندیست که حالت عجیبی دارد
این موج که سر به صخرهها میکوبد
با من چه شباهت عجیبی دارد !